معنی لوازم

لغت نامه دهخدا

لوازم

لوازم. [ل َ زِ] (ع ص، اِ) ج ِ لازم. (تاج العروس). و ج ِ لازمه. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل: از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی. (گلستان). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است. || (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لوازم، صفتی نزد بلغاء آن است که در ترکیب الفاظ مشترک که باشند درسیاق از هر لفظی یک معنی مفید غرض بود و از معنی دوم مراعات نظیر و ایراد لوازم حاصل آید و این معنی اصلاً مراد نباشد و در افاده ٔ ترکیب بدان معنی گمان نیزنرود. و فرق میان این و تخییل آن است که در تخییل به معنی دوم گمان رود و در لوازم صفتی گمان نرود پس صنعت مراعات نظیر ایراد لوازم صفتی باشد. مثاله شعر:
ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را
رسید فتح و بر آن گشت ضم سعادتها
جزم و نصب و فتح و ضم هر یک دو معنی دارد. یکی اعلام حرکات و سکون، دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب برآوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدن است و در سیاق ترکیب مراد این معنی است - انتهی.
لوازم معنوی نزد بلغاء آن است که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی نبود نه به مجرد قصد صنعت. مثاله:
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات
این سخن داند کسی کش فرقدان آورده است.
سرو پا که لوازمند ایشان برای صحت معنی نه مجرد قصد صنعت لوازم - انتهی.
لوازم لفظی: نزد بلغاء آن است که الفاظ خاص غیرمشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم آرد. مثاله (مصراع):
مجنون چو رباب و چنگ بر سر.
مثال دیگر (مصراع):
سر مگردان که خاک پای توام
در مصراع دوّم، سر برای پای به تکلف آورده است، چه مقصود از سر مگردان آن است که اعراض مکن و در اصطلاح روی مگردان گویند، اما ازجهت لوازم چون بگوید که خاک پای توام، سر مگردان گفت و اصطلاح بگردانید. و در مصراع اول چنگ را سبب لوازم رباب آورده و مراد از چنگ اینجا دست است، اصطلاح رابگردانید، چه در اصطلاح دست بر سر گویند نه چنگ بر سر. این همه از جامعالصنایع است.


لوازم التحریر

لوازم التحریر. [ل َ زِ مُت ْ ت َ] (ع اِ مرکب) اسباب و آلات نوشتن از قلم، سر قلم، کاغذ، دوات، مرکب و غیره. نوشت افزار.

فارسی به انگلیسی

لوازم‌

Accessory, Commodities, Effects, Fitment, Gadgetry, Layout, Materials, Supplies, Thing

فارسی به ترکی

لوازم‬

gereç, malzeme


لوازم سربازی‬

askeri levazımat

مترادف و متضاد زبان فارسی

لوازم

اثاث، اثاثه، ادات، اسباب، بساط، تجهیزات، مایحتاج، وسایل

فارسی به عربی

لوازم

ترس، ترکیب، جهاز، ملحقات


لوازم اشپزخانه

ادات


لوازم تختواب

فراش

فارسی به آلمانی

لوازم

Gang, Getriebe [noun], Schaltung [noun], Zubehör [noun]

فرهنگ معین

لوازم

جمع لازمه.، چیزهای لازم، ضروریات، وسایل، آلات، ادوات. [خوانش: (لَ زِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

لوازم

لازمه

حل جدول

لوازم

اسباب، آلات، ادوات، ضروریات، چیزهای لازم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لوازم

ابزارها، ابزار، افزار

کلمات بیگانه به فارسی

لوازم

ابزارها

فرهنگ فارسی هوشیار

لوازم

جمع لازم، امور ضروری

فارسی به ایتالیایی

لوازم

accessori

معادل ابجد

لوازم

84

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری