معنی متأخر
فرهنگ معین
درنگ کننده، معاصر، کسی که در زمان نزدیک به زمان حال می زیسته. [خوانش: (مُ تَ ءَ خِّ) [ع.] (اِفا.)]
پسین
آخرین، متأخر، زمان بین ظهر و غروب و عصر. [خوانش: (پَ) [په.] (ص نسب.)]
کالی
(اِفا.) محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، (اِ.) بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود. [خوانش: [ع. کالی ء]]
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَأَخِّر، دیر رسیده، عقب افتاده،
بطیء (یا بطئی)
بَطیء (یا بَطِئی)، کٌند، کٌندی کننده، متأخر و دیرکننده،
عقب
عَقِب-عَقْب، پاشنه پا- اثر قدم- فرزند- نوه- متأخر- بعدی (جمع:اَعْقاب) در فارسی عَقَب تلفظ می کنند در حالیکه عَقَب در عربی معنای دیگر دارد،
انگلیسی به فارسی
جانشین، متعاقب، متأخر،
conditional subsequent (see also: dissolving condition, resolutory condition)
شرط متأخر (شرطی که عدم تحقق آن موجب انتفاء تعهد می شود)
معادل ابجد
1240