معنی متفکر
لغت نامه دهخدا
متفکر. [م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ] (ع ص) اندیشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر و اندیشناک و دراندیشه. آن که بیندیشد. (ناظم الاطباء):
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و زین جمله برستی.
سعدی.
|| مردم موقر و باثبات و سنگین. (ناظم الاطباء). || مردم سراسیمه. (ناظم الاطباء). || حیران و آشفته. (ناظم الاطباء). اندیشه ناک و آشفته و غمگین. ج، متفکرین.
فرهنگ معین
(مُ تَ فَ کِّ) [ع.] (اِفا.) اندیشمند.
فرهنگ عمید
دانا، خردمند،
(صفت) کسی که در امری فکر و اندیشه میکند، فکرکننده،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
اندیشگر، اندیشمند
کلمات بیگانه به فارسی
اندیشمند
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندیشمند، اندیشهور، بافکر، فکور، فهیم، خردمند، خردورز، اندیشناک، سردرگریبان، غمین، غمگین، دلمشغول
فارسی به انگلیسی
Thinking, Thinker, Thoughtful, Thoughtfully
فارسی به عربی
حریص، مدروس، مفکر
فرهنگ فارسی هوشیار
اندیشنده، فکر کننده، آنکه بیندیشد
فارسی به آلمانی
Gedankenvoll [adjective]
معادل ابجد
740