معنی متهور

لغت نامه دهخدا

متهور

متهور. [م ُ ت َ هََ وْ وِ] (ع ص) آن که در چیزی به بی باکی افتد. (آنندراج). گستاخ و بی باک و بی پروا. (ناظم الاطباء). درافتاده در چیزی به بیباکی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). دلیر. بی باک. بی پروا. جسور. گستاخ. بی باکی کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): این پسر بقیهالوزراء که جباری بود از جبابره و مردی فاضل و با نعمت و آلت و عدت و حشمت بسیار اما متهور بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). رسول به درگاه آمد از آن ِ ترکمانان مردی پیربخاری دانشمند و سخنگوی نامه ای داشت به خواجه ٔ بزرگ سخت به تواضع نبشته و گفته که ما خطا کردیم، در متوسط و شفیع و پایمرد سوری را کردن که وی متهور است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 490). زن گفت ای ظالم متهور برخیز. (کلیله و دمنه). اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد ودر بیرون آوردن آن غفلت برزد بی شبهت کور شود. (کلیله و دمنه). و سنتهای مذموم که ظلمه و متهوران نهاده بودند بیکبار محو کرد تا خلایق روی زمین آسوده و مرفه پشت به دیوار امن و فراغت آوردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 11- 12). سلطان علاءالدین پادشاهی متهور جبار، قهار و بی رحم بود. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 47). آن قلعه را چندال بهور داشت و او از متهوران هند بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 415). و رجوع به تهور شود. || شوخ اندرحرب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که حمله می برد و می تازد و بناگهان قصد چیزی میکند و بر آن حمله مینماید. || آنکه می لغزد و سهو و خطا میکند. || بی اندیشه و فکر. (ناظم الاطباء). || بنای فرودریده و خراب و ویران گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گذشته بیشتر از شب و یا زمستان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مأخوذ ازتازی، تند و تیز و شدید و غضبناک و خشمگین. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

متهور

(مُ تَ هَ وِّ) [ع.] (اِفا.) بی پروا، دلیر.

فرهنگ عمید

متهور

بی‌باک، بی‌پروا، بی‌ترس، دلیر، پردل،

حل جدول

متهور

بی باک، بی پروا

مترادف و متضاد زبان فارسی

متهور

بی‌باک، بی‌پروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس،
(متضاد) ترسو، جبون

فارسی به انگلیسی

متهور

Audacious, Bold, Brave, Courageous, Daring, Dauntless, Hardy, Stouthearted, Valiant, Valorous, Valiantly

فارسی به عربی

متهور

تجاسر، جری، جریء، جریی، کومه

عربی به فارسی

متهور

ادم شتابکار , ادم عجول , ادم بی پروا , بی باک

باکله , سربجلو , بادست پاچگی , تند , سراسیمه , بی پروا , شیرجه رونده , معلق , عجول , تند و شدید

فرهنگ فارسی هوشیار

متهور

دلیر و بیباک، بی پروا، گستاخ، جسور

فرهنگ فارسی آزاد

متهور

مُتَهَوِّر، بی مبالات، خراب شونده (بناء، غیره)، سپری شوده (بیشترِ امری مثلاً بیشترِ شب یا بیشترِ زمستان یا شدتِ سرما)، مُتَعَدّی و متجاوز، در فاسی: بی باک، بی ترس، گستاخ،

معادل ابجد

متهور

651

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری