معنی محکم کردن
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
استوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردن،
(متضاد) سست کردن
فارسی به انگلیسی
Clamp, Fasten, Firm, Fix, Seal, Secure, Set, Shore, Skewer, Solidify, Stabilize, Support, Toughen, Underpin
فارسی به ترکی
sağlamlaştırmak
فارسی به عربی
احکام، اربط، تکلم، حصه، سد، مازق، مسمار
فرهنگ فارسی هوشیار
پشینیدن پتودن تنودن (مصدر) استوار کردن پا برجا کردن ثابت نمودن: چون شب شد او در کوشک را محکم کرد.
فارسی به ایتالیایی
rafforzare
فارسی به آلمانی
Schnorren [verb]
معادل ابجد
382