معنی مس

فرهنگ معین

مس

(اِمص.) دست مالی، سایش، دیوانگی. [خوانش: (مَ سّ) [ع.]]

(مِ) (اِ.) فلز چکش خور و سرخ رنگی که هادی الکتریسته نیز می باشد. در دمای 1083 درجه ذوب می شود. [خوانش: (مَ سّ) [ع.]]

(مَ) (ص.) بزرگ، مه.

فرهنگ عمید

مس

دست مالیدن،
احساس خستگی،

مه، بزرگ، مهتر: مسمُغان،

فلزی سرخ‌رنگ که در ضرب سکه و تهیۀ سیم برق و ظروف آشپزخانه مورد استفاده قرار می‌گیرد،

حل جدول

مس

فلز سرچشمه

عنصر شماره 29

فلز تمدن

فلزتمدن، فلزسرخ رنگ، فلزسرچشمه

فلز تمدن، فلز سرخ رنگ، فلز سرچشمه

فلز قرمز رنگ

مترادف و متضاد زبان فارسی

مس

سایش، دستمالی، لمس، لمس کردن، سودن، دست مالیدن، جنون، دیوانگی

فارسی به انگلیسی

مس‌

Copper

فارسی به ترکی

مس‬

bakır

فارسی به عربی

مس

نحاس

گویش مازندرانی

مس

فربه، مست، احساس سرمستی ناشی از سلامت کامل مزاج و روزگار...

مال من

غم و غصه – اندوه


مس مس

درنگ، این پا و آن پا کردن، کاری را مهمل گذاشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

مس

بزرگ و مه، مهتر و بزرگ بسودن، لمس کردن در اصطلاح شیمی فلزی باشد قرمز رنگ که در 3801 درجه ذوب میشود و وزن مخصوص آن 9/8 میباشد و پس از نقره بهتر از دیگر فلزان هادی گرما و الکتریسیته است و از آن دیگ و طبق سازند


مس مس

(اسم) آهستگی تانی. یا با مس مس باهستگی بتانی: پس نشست و نوشت با مس مس قصه را چند صورت مجلس. (بهار)


مس مس کار

(صفت) آنکه بتانی و کندی کاری را انجام دهد:. . . جرات و برش او را نداشت مس مس کار بود.

فرهنگ فارسی آزاد

مس

مَسّ، غیر از معانی مصدری، جنون،

مِسّ، فلزّ مس،

فارسی به ایتالیایی

مس

rame

لغت نامه دهخدا

مس مس

مس مس. [م ِ م ِ](اِ مرکب)(در تداول عوام) به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مِس ّ:
پس نشست و نوشت بامس مس
قصه را چند صورت مجلس.
ملک الشعراء بهار(دیوان ج 2 ص 107).
رجوع به مس ومس شود.


مس

مس. [م ِس س](اِ) معرب مس فارسی. نحاس.(اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب می نویسد که نمیدانم مس عربی است یا غیرعربی. رجوع به مِس شود.

مس. [م َس س](ع اِمص) مالش، و از آن جمله است قوله تعالی: «ذوقوا مس سقر»؛ یعنی بچشید عذاب نخستین دوزخ را که برسد شما را چنانکه گویی «وجد مس الحمی »؛ یعنی فسره ٔ نخستین تب رسید او را.(از منتهی الارب). نخستین احساس که از خستگی و تعب دست میدهد، گویند:لم نجد مسا من النصب.(اقرب الموارد): الذین یأکلون الرّبوا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس.(قرآن 275/2). || دیوانگی.(منتهی الارب)(دهار). جنون: بِه مس ّ؛ او را جنون دست داده است.(اقرب الموارد). || فلان مسه مس أرنب، یعنی او نرم خو و سهل الطباع است.(اقرب الموارد).

مس. [م ِ](اِ) نحاس. جوهری باشد از فلزات که دیگ و طبق و غیره از آن سازند و ارباب صنعت که کیمیاگران باشند آن را طلا کنند.(برهان). یکی از اجساد صناعت کیمیا، و در صنعت کیمیا از آن به زهره کنایت کنند.(از مفاتیح العلوم). فلزی باشد که چون خالص باشد سرخ قهوه ای رنگ است، و اول فلزی است که انسان از معدن استخراج کرده استعمال نمود.(ناظم الاطباء). سرکه و ترشیهای دیگر در ظروف مس نشاید، چه تولید زهر کند و بکشد. در اصطلاح شیمی فلزی باشد قرمزرنگ که در 1083 درجه ذوب می شود و وزن مخصوص آن 8/9 می باشد و پس از نقره بهتر از دیگر فلزات هادی گرما و الکتریسیته است. کاملاً چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن است. قابلیت تورق این فلز به حدی است که از آن می توان ورقه های بسیار نازکی تهیه کرد که نورسبز بخوبی از آن عبور کند. مفتولهای باریکی که از آن تهیه می کنند تا قطر 0/3 میلیمتر نیز می تواند باشد.مس قدیمی ترین فلزی است که بوسیله ٔ بشر کشف شده و آلیاژهای آن نیز جزو قدیمی ترین آلیاژهایی هستند که بشرآنها را شناخته و در صنعت از آنها استفاده کرده است. دوره ٔ فلزات که در حقیقت دوره ٔ زندگی صنعتی بشر است با این فلز شروع میشود. میل ترکیبی مس بسیار کم است. سطح مس در هوای معمولی همیشه از یک طبقه ٔ بسیار نازک اکسید مس قرمزرنگ پوشیده می شود و اگر هوا مرطوب باشد بر اثر وجود گازکربنیک سطح مس از طبقه ای هیدروکربنات سبزرنگ(زنگار) پوشیده می گردد که بقیه ٔ فلز راحفظ می کند. آب در هیچیک از درجات حرارت بر مس اثری ندارد. سَکب.(منتهی الارب). صاد.(دهار). صَیدان.(منتهی الارب). قِطر.(منتهی الارب). مُهل. نُحاس.(دهار): و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر.(حدود العالم).
دو صد بار اگر مس به آتش درون
گدازی از او زر نیاید برون.
اسدی(گرشاسب نامه ص 57).
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.
ناصرخسرو.
مس زنگار خورده داری نفس
از چنین کیمیات نیست گزیر.
خاقانی.
دمی خاک پائی ترا مس کند زر
پس از خاک به کیمیایی نیابی.
خاقانی.
آز در دل کنی شود آتش
سرکه بر مس نهی دهد زنگار.
خاقانی.
سرمه کش دیده ٔ نرگس صباست
رنگرز جامه ٔ مس کیمیاست.
نظامی.
و ظروف طلا و نقره و مس به قدر احتیاج تحویل صاحب جمع مزبور [صاحب جمع میوه خانه و غیره] می شود.(تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 31). قهوه دانهای طلا و نقره و مس و... تحویل مشارالیه [صاحب جمع قهوه خانه] می شود.(تذکره الملوک ص 32). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او [صاحب جمع شربتخانه ٔ معموره] شود: ظروف طلا و نقره و چینی و کاشی و مس و شکر و قند و عقاقیر و...(تذکرهالملوک ص 33). القطر، المهل، مس گداخته.(دهار).
- عصر مس، در اصطلاح زمین شناسی، بموجب تحقیقاتی که بوسیله ٔ دانشمندان زمین شناس به عمل آمده، اولین فلزی که بشر به خواص آن پی برد و از آن در زندگی خود استفاده کرد مس می باشد. به همین جهت اولین قسمت دوره ٔ فلزات را(که اکنون عصر آهن آن است) به نام عصر مس نامیده اند. در عصر مس همه ٔ مصنوعات بشرمنحصراً از این فلز ساخته می شد. این عصر از حدود شش یا هفت هزار سال پیش از میلاد مسیح شروع و تقریباً به چهار یا پنج هزار سال قبل از میلاد که شروع دوره ٔ مفرغ است، ختم می شود.
- مثل مس، آواز سینه در سرماخوردگی های سخت.(امثال و حکم دهخدا).
- مثل مس صدا کردن، آواز سیلی سخت بر بناگوش کسی.
- مس چکشی، چکش خوار.
- مس زراندود، مس آب طلا داده. اندوده به آب زر.
- || کنایه از دوستی و آشنائی به نفاق.
- || دروغ راست مانند.
- مس مفتولی، که قابلیت مفتول شدن دارد.

مس. [م ُس س](اِ) به لغت اهالی مراکش، قلمتراش و استره و موسی.(ناظم الاطباء).

مس. [م َ](پسوند) مزید مؤخر امکنه: بیرمس(از قرای بخارا).(یادداشت مرحوم دهخدا).

مس. [م ُ](اِ) مانعی بود که بدان سبب کسی به جائی نتواند رفت.(جهانگیری)(از برهان).

مس. [م َ](اِ) مهتر و بزرگ.(جهانگیری)(برهان). بزرگ و مه:
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به مس.
فردوسی.
|| بندی باشد که بر پای مجرمان نهند.(جهانگیری)(برهان). || پای بند که کسی را از آن خلاص و نجات مشکل ودشوار باشد.(برهان).

مس. [م َس س](ع مص) بسودن.(منتهی الارب)(المصادر زوزنی)(تاج المصادر بیهقی)(دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماس ّ است. و گویند «لمس » مختص دست است و «مس » عام است در مورد دست و دیگر اعضای بدن.(اقرب الموارد). جس. اجتساس. ببسودن. ببسائیدن. سودن. سائیدن. لمس. مالیدن. برمجیدن. برمچیدن. مَسیس. مِسّیسی ̍. و رجوع به مسیس و مسیسی شود. || رسیدن و اصابت کردن: مس ّ الماء الجسد؛ آب به جسد رسید، و از آن جمله است آیه ٔ «لن تمسَّنا النار الا ایاماً معدودهً».(قرآن 80/2). نیز گویند مسه الکبر والمرض و العذاب، یعنی بر او رسید و او را دریافت بزرگسالی و بیماری و عذاب.(اقرب الموارد). || دیوانه شدن، و فعل آن به صورت مجهول به کار رود.(از منتهی الارب). مجنون گشتن.(اقرب الموارد). || قریب و نزدیک شدن نسب کسی باکسی، گویند: مسّت بک رحم فلان، یعنی نسبش با نسب تو قریب است و بین شما قرابت و خویشی نزدیک است.(منتهی الارب)(اقرب الموارد). || سخت نیازمند گردیدن، گویند: مسّت الیه الحاجه؛ یعنی سخت نیازمند گردید.(از منتهی الارب). مسّت الحاجه اًلی کذا؛ نیاز و حاجت وادار به فلان امر کرد.(اقرب الموارد). || آرمیدن با زن.(اقرب الموارد از لسان). جماع کردن.(غیاث).
- مس بشهوه، آن است که به قلب میل کند و از آن لذت برد، و در زنان فقط همین است، اما در مردان، برخی عقیده دارند که به نعوظ یا افزون گشتن نعوظ است.(از تعریفات جرجانی).


مس مس کار

مس مس کار. [م ِ م ِ](ص مرکب)(اصطلاح عامیانه) آن که با نهایت کاهلی کاری را انجام دهد. که به کندی و بطء کار کند.


مس مس کردن

مس مس کردن. [م ِ م ِ ک َ دَ](مص مرکب)(اصطلاح عامیانه) با نهایت کاهلی کاری را انجام دادن. به کندی و بطءکاری را ورزیدن. تل تل کردن. این دست آن دست کردن.

معادل ابجد

مس

100

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری