معنی معدل
لغت نامه دهخدا
معدل. [م ُ ع َدْ دِ](ع ص) راست کننده.(آنندراج). تعدیل کننده. یکسان کننده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آنکه عدول را تزکیه او کند.(دهار)(السامی فی الاسامی). آنکه گواهی به عدالت کسی دهد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): وقضات بلخ و اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان... هم آنجا حاضر بودند.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 183). || نزد اهل هیئت بر منطقه ٔ فلک اعظم اطلاق شود و معدل النهار و فلک مستقیم نیز نامیده می شود.(ازکشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معدل النهار شود.
معدل. [م ُ ع َدْ دَ](ع ص) راست و درست کرده شده و برابر.(ناظم الاطباء). || عادل شمرده شده. آنکه عدالت و درستی وی مورد تصدیق باشد: چهار ماه روزگار باید و محضری به گوایی دویست معدل تا آن راست از تو قبول کنند.(قابوسنامه). مردی سی و چهل اندر آمدند، مزکی و معدل از هر دستی.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176). || نزد اهل هیئت عبارت از چیزی است که تعدیل در آن واقع شده باشد چنانکه گویند: وسطمعدل.(از کشاف اصطلاحات الفنون). ||(اصطلاح ریاضی) حاصل قسمت مجموع چند عدد بر تعداد آنها.
- معدل گرفتن، محاسبه ٔ معدل نمره های شاگردان مدارس. و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معدل نمرات، حاصل قسمت مجموع نمره های درسهای هر دانش آموزبر تعداد نمره های او.
معدل. [م َ دِ](ع اِ) جای بازگشت.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). جای بازگشت و گریزگاه.(ناظم الاطباء).
معدل. [م ُ ع َدْ دِ](اِخ) ابن علی بن لیث صفار امیر سیستان که به سال 298 هَ. ق. به دست سرداران احمدبن اسماعیل سامانی شکست خورد و به فرمان امیر سامانی به هرات و سپس به بخارا فرستاده شد. و رجوع به تاریخ سیستان صص 294-283 و الکامل ابن اثیر وقایع سال 298 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 381 و 382 شود.
فرهنگ معین
راست و درست شده، میانگین چیزی، نمرات حاصلِ قسمت مجموع نمره های دروس هر شاگرد. [خوانش: (مُ عَ دَّ یا دِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
کسی که به عدل او گواهی داده شده،
عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل میشود، میانگین،
تعدیلکننده،
حل جدول
میانگین
مترادف و متضاد زبان فارسی
حدوسط، میانگین،
(متضاد) حداکثر، حداقل، تعدیلگر، تعدیلکننده
فارسی به انگلیسی
Average, Mean, Medial
فارسی به عربی
معدل
عربی به فارسی
معدل , حد وسط , میانه , متوسط , درجه عادی , میانگین , حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن , میانه قرار دادن , میانگین گرفتن , رویهمرفته , بالغ شدن , تعدیل کننده , برابری , تساوی , تعادل , بهای رسمی سهم , برابر کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
هموزن کننده، معدل نمره ها، حد متوسط
فرهنگ فارسی آزاد
مُعَدَّل، (اسم مفعول از تَعدِیل) تعدیل شده، به حدّ وسط آورده شده، میانگین (در فارسی مُعَدِّل تلفظ می کنند)،
مُعَدِّل، طریق، راه، ایضاً محل عدول و انصراف و بازگشت،
مُعَدِّل، (اسم فاعل از تَعدِیل) تعدیل کننده، به دو نیمه مساوی کننده، بر پا دارنده و میزان کننده (ترازو را)، موزون کننده (شعر را)، راست و درست کننده،
واژه پیشنهادی
میانگین
معادل ابجد
144