معنی ملکه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مَ لَ کِ) [ع. ملکه] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن. ج. ملکات.
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است: ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار [خوانش: (~.) [ع. ملکه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
ملک و قدرت،
صفت راسخ در نفس، قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود،
پادشاه زن،
زن پادشاه، زوجۀ شاه، شهبانو،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
شهبانو
فارسی به انگلیسی
Habit, Queen, Regina, Sultana
فارسی به ترکی
kraliçe
فارسی به عربی
امبراطوره، ملک، ملکه
نام های ایرانی
دخترانه، همسر پادشاه، شهبانو
فرهنگ فارسی هوشیار
ملک و قدرت
فارسی به ایتالیایی
regina
فارسی به آلمانی
Königin (f), Monarch
معادل ابجد
95