معنی میل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سیخ فلزی، یکی از ادوات ورزش باستانی که از چوب ساخته می شود. [خوانش: [ع.] (اِ.)]
خمیدن، برگردیدن، رغبت، آرزو. [خوانش: (مِ) [ع.] (اِ ص.)]
فرهنگ عمید
خواست، تمایل، رغبت،
اشتها،
[قدیمی] محبت،
[قدیمی] خمیدن، برگردیدن، یکسو شدن،
[قدیمی] انحراف،
آلت فلزی باریک و دراز به شکل لوله،
(ورزش) یکی از ادوات ورزش باستانی که از چوب ساخته میشود،
آلتی که با آن سرمه به چشم میکشند،
آلتی که جراح درون زخم فرومیبرد،
واحد اندازهگیری مسافت، برابر با یکسوم فرسخ،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دستیابی، خواسته، کشش
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرزو، آهنگ، اشتیاق، التفات، انحراف، تلنگ، تمایل، توجه، حب، خواست، کام، خواست، خواهش، داعیه، رغبت، شهوت، علاقه، عنایت، قصد، گرایش، محبت، مشیت، نیت، هوس، هوی،
(متضاد) بیزاری، نفرت
فارسی به انگلیسی
Accord, Bar, Disposition, Fancy, Impulse, Leaning, M, Mil, Mile, Mill, Pleasure, Proclivity, Readiness, Relish, Rod, Slope, Stomach, Tendency, Will, Willingness, Wish
فارسی به ترکی
meyil
فارسی به عربی
بهجه، حانه، خیال، دعامه، دور، رغبه، س، طعم، قائمه، معده، مقعد، میل
عربی به فارسی
اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته , زبان دزدها وکولی ها , طرزصحبت , زبان ویژه , مناجات , گوشه دار , وارونه کردن , ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن , باناله سخن گفتن , بالهجه مخصوصی صحبت کردن , خبرچینی کردن , اواز خواندن , مناجات کردن , شیب , خیز , سطح شیب دار , در خور راه رفتن , شیب دار , سالک , افت حرارت , مدرج , متحرک , نهاد , سیرت , طبیعت , تمایل , انحراف , میل , ذوق , علا قه , حساسیت , شهوت ومیل , مهر , مقیاس سنجش مسافت (میل) معادل 53/9061 متر , کجی , خط کج , سطح اریب , نگاه کج , نظر , کج , اریب , سراشیب , کج رفتن , کج کردن , شیب پیدا کردن , تحریف کردن , گرایش , توجه , استعداد , زمینه , علا قه مختصر
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
آلت فلزی باریک و بلند بشکل لوله، آلت ورزشی رغبت کردن، برگردیدن
فرهنگ فارسی آزاد
مَیَل، (مَیِلَ، یَمیَلُ) کج و مایل بودن، خم و انحناء داشتن،
مِیل، میله جراحی، هر یک از ستون ها یا تیرهائی که برای تعیین مسافت در کنار جاده قرار می دهند، در قدیم حداکثر مسافتی که چشم میدهد، مسافتی برابر 1609 متر، میل دریائی: 1852 متر، (جمع: اَمیال، مُیُول، اَمیُل)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Aufführen, Auflisten, Auflistung (f), Begeisterung (f), Gefallen, Liste (f), Lust, Magen (m), Möchte, Testament (n), Werde, Werden, Wille (f), Willen, Balken, Bar (f), Gericht (n), Lokal (n)
معادل ابجد
80