معنی نجب

لغت نامه دهخدا

نجب

نجب. [ن َ] (ع ص) جوانمرد کریم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخی کریم. (اقرب الموارد) (المنجد). || (مص) باز کردن پوست درخت را. (منتهی الارب) (آنندراج). کندن پوست درخت. کندن نجب درخت. (از اقرب الموارد). پوست از درخت باز کردن. (تاج المصادر بیهقی). || گزیدن مورچه کسی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به نجبه شود.

نجب. [ن ُ ج ُ] (ع ص، اِ) ج ِ نجیب، بمعنی شتر گزیده. (از آنندراج). رجوع به نجیب شود.

نجب. [ن َ ج َ] (ع اِ) پوست درخت، هرچه باشد، اسم است آن را، یا پوست بیخ آن، یا پوست درخت درشت، یا به خصوص پوست سلیخه. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست هر چیزی را گویند عموماً از نباتات، و پوست سلیخه را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). پوست درخت. (مهذب الاسما). واحد آن نجبه است. (از معجم متن اللغه). ج، انجاب.

حل جدول

نجب

پوست درخت

فرهنگ فارسی هوشیار

نجب

‎ جوانمرد، پوست کندن درخت را ‎ پوست درخت، پوست درخت سلیخه (اسم) پوست درخت. ‎، پوست بیخ درخت، پوست سلیخه (خصوصا) .

فرهنگ فارسی آزاد

نجب

نَجب، سخی، کریم، بزرگوار،

معادل ابجد

نجب

55

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری