معنی هلاک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(هَ) [ع.] (اِمص.) نیستی، فنا.
فرهنگ عمید
نیست شدن،
مردن در اثر حادثۀ بد و ناگوار،
[مجاز] بسیارمشتاق و آرزومند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
زوال، فنا، نابودی، قتل، مرگ، موت، هلاکت، معدوم، نابود، نیست
عربی به فارسی
مایه ء هلا کت , زهر (درترکیب) , جانی , قاتل , مخرب زندگی
گویش مازندرانی
خسته، مرگ و نابودی
فرهنگ فارسی هوشیار
مرگ نیستی نابودی سیز -1 (مصدر نیست شدن مردن درگذشتن، (اسم) نیستی مرگ: ((هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک. )) (حافظ) یابه هلاک انجامیدن. نابودشدن هلاک شدن: ((ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد. )) مردن، نیست شدن، گمشدن
فرهنگ فارسی آزاد
هَلاک، غیراز معانی مصدری، مرگ، موت، فنا،
هَلاک، (هَلَکَ، یَهلَکُ و یَهلِکُ) حریص و بسیار علاقمند شدن به چیزی،
فارسی به ایتالیایی
esausto
معادل ابجد
56