معنی همگی

لغت نامه دهخدا

همگی

همگی. [هََ م َ / م ِ] (ضمیر مبهم، ق) تمامی و همه. (از غیاث). جملگی. کلاً. یکسر. یکسره. (یادداشت مؤلف): جبرئیل بیامد و پری بزد قصر ملک و همه ٔ حشم را بر زمین فروبرد و همگی هلاک شدند. (قصص الانبیاء).
خیز نظامی نه گه خفتن است
وقت به ترک همگی گفتن است.
نظامی.
شاه بدان صید چنان صید شد
که ش همگی بسته ٔ آن قید شد.
نظامی.

فرهنگ معین

همگی

(هَ مِ) (حامص.) کلیت، تمامی.

فرهنگ عمید

همگی

همه،
به‌تمامی، جملگی، کلی،
تمامِ یک چیز، کل،

حل جدول

همگی

کلی

جمله

جمیع

اجماعا

عموم

جملگی

طر

مترادف و متضاد زبان فارسی

همگی

تمام، همگنان، همه

فارسی به انگلیسی

همگی‌

All, Altogether, En Bloc, En Masse, Entirely

فارسی به عربی

همگی

بشکل عام، کل

فرهنگ فارسی هوشیار

همگی

جملگی، کلاً، یکسر، یکسره، تمامی و همه

فارسی به آلمانی

همگی

Alle, Allem, Allen, Aller, Alles, Alles [noun], Ganz, Ganze, Zusammen; gaenzlich (wholly)

واژه پیشنهادی

همگی

یکجا

قاطبه

یکجا

کلا

سرتاسر

اجماع

معادل ابجد

همگی

75

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری