معنی وسیلهای برای متراکم کردن بخار
حل جدول
کمپرسور
توده بخار متراکم
ابر
متراکم
انباشته
وسیلهای برای سوراخ کردن کاغذ
پانچ
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Blockieren, Klemme, Klemmen, Konfitüre (f), Marmelade (f)
لغت نامه دهخدا
متراکم. [م ُ ت َ ک ِ] (ع ص) گردآینده و بر هم نشیننده. (آنندراج). بر هم نشیننده و گردآینده. (غیاث). || گردآمده و برروی هم نشسته. (ناظم الاطباء). برروی یکدیگر گرد شده. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). || کنایه از هجوم و انبوهی کننده. (غیاث). هجوم کننده و انبوهی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکم شود.
- متراکم شدن، گرد آمده شدن به روی هم و یک جا جمع شدن و به روی هم افتادن. (ناظم الاطباء). بر روی یکدیگر گرد آمدن. بر یکدیگر انباشته شدن چیزی یا امری.
عربی به فارسی
بخار , دمه , بخار اب , بخار دادن , بخار کردن , مه , تبخیر کردن یا شدن , بخور دادن , چاخان کردن
فرهنگ عمید
رویهمجمعشده، انبوه، فشرده،
فرهنگ فارسی هوشیار
گرد آینده و بر هم نشیننده
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَراکِم، جمع و انبوه شونده، روی هم جمع شونده، بسیار و روی هم انباشه شده،
فارسی به ایتالیایی
evaporare
فرهنگ معین
(مُ تَ کِ) [ع.] (اِفا.) انبوه شده، روی هم جمع شده.
معادل ابجد
2113