معنی پس مانده
لغت نامه دهخدا
پس مانده. [پ َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) آنکه در عقب ماند. سپس مانده. عقب مانده. بدنبال مانده. دیری کرده:
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر.
فرخی.
خیز ای پس مانده ٔ دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.
مولوی.
|| طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده. ته مانده. ته سفره. پیش مانده. نیم خورده. سؤر. فضله ٔ طعام.
- امثال:
پس مانده ٔ گاو را به خر باید داد. (جامعالتمثیل).
|| بقیه ٔ هر چیزی: لُفاظَه؛ پس مانده از هر چیزی. مجاعَه؛ پس مانده ٔ خرما. (منتهی الارب). || وامانده. ترکَه. مُخلَّفَه.
فرهنگ معین
عقب مانده، به دنبال مانده، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی، ته مانده، بقیه هر چیزی. [خوانش: (پَ. دِ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
عقبمانده، وامانده،
باقیمانده،
باقیماندۀ طعام، نیمخورده،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Dross, Remnant, Leftover, Waste, Remainder
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) عقب مانده سپس مانده بدنبال مانده. جمع: پس ماندگان، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی ته مانده پس خورده، بقیه هر چیزی، وامانده ترکه.
فارسی به ایتالیایی
rottame
معادل ابجد
162