معنی کاسد

لغت نامه دهخدا

کاسد

کاسد. [س ِ] (ع، ص) ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج. متاع ناروان. (منتهی الارب). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف. زائف:
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی.
رودکی.
بازار زهد کاسد، سوق فسوق رائج
افکنده خوار، دانش گشته روان مرائی.
ناصرخسرو.
در عهد او [وزیر ابوالعباس] مکتوبات دیوانی بپارس نقل میکردند و بازار فضل کاسد شده بود... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 366). متاع ٌ کاسد؛ متاع ناروان. سوق کاسد؛ بازار ایستاده. بازار ناروان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حیوان کاسد الاذعان، حیوان غیرناطق. (ناظم الاطباء). || ناتمام در مقدار و کمیت ودر منزلت و خوار و حقیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کساد شود.

فرهنگ معین

کاسد

(س) [ع.] (ص.) ناروا، بی رونق.

فرهنگ عمید

کاسد

بی‌رونق، بی‌رواج،

حل جدول

کاسد

بی رونق

مترادف و متضاد زبان فارسی

کاسد

بی‌رواج، بی‌رونق، راکد، سست، شهروا،
(متضاد) رواج، پررونق

فرهنگ فارسی هوشیار

کاسد

بی رواگ بی خریدار (صفت) ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: } بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد. { (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان.

معادل ابجد

کاسد

85

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری