معنی کرکی

لغت نامه دهخدا

کرکی

کرکی. [ک ُ] (ص نسبی) منسوب به کرک. دارای کرک. (فرهنگ فارسی معین). || پارچه ٔ پرزدار و نرم. (یادداشت مؤلف).

کرکی. [ک َ کا] (ع ص) مخنث. (از منتهی الارب) (آنندراج).

کرکی. [ک َ رَ کا] (اِخ) حصاری است از اعمال اوریط در اندلس ولایت و دهات دارد. (از معجم البلدان).

کرکی. [ک ُ] (ع اِ) پرنده ای است که آن را کلنگ خوانند. اگر مغز سر کلنگ را در چشم کشندشبکوری را ببرد. (برهان). کلنگ. ج، کراکی. سعوط دماغ و تلخه ٔ آن مخلوط به روغن زنبق عجیب است برای دفع نسیان و بسا است که بعد از سعوط چیزی را فراموش نکندو نیز سعوط تلخه ٔ آن به آب چکندر لقوه را دور کند ونیز طلای تلخه ٔ آن خارش و برص را نفع بخشد. (منتهی الارب). پرنده ای است چون مرغابی کوتاه دم، خاکستری رنگ ودر گونه قسمتهای سفید درخشان دارد. کم گوشت و سخت استخوان است. گاه در آب مسکن گیرد. ج، کراکی. (از اقرب الموارد). بمعنی کلنگ است از جنس غاز و عربی است. (انجمن آرای ناصری). ابوالقط. ابوعریان. ابوعیناء ابوالغیران. ابونعیم. ابوالهیصم. (یادداشت مؤلف). به فارسی کلنگ و به ترکی دورنا نامند. (تحفه):
کنیزکان بگرد او کشیده صف
ز کرکی و نعامه و قطای او.
منوچهری.
آن کرکی با کرکی گوید سخن ترکی
طوطی سخن هندی گوید به که مازل.
منوچهری.
آن کرکی گوید که تویی قادر قهار
از مرگ همی قهر کنی مر حیوان را.
سنایی.
رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 62، تحفه و کلنگ شود.


علی کرکی

علی کرکی. [ع َ ی ِ ک َ رَ] (اِخ) ابن محمد حر عاملی کرکی. رجوع به علی حر شود.

علی کرکی. [ع َ ی ِ ک َ رَ] (اِخ) ابن هلال کرکی. پدرش مشهور به منشار بوده است. وی فقیه و ساکن اصفهان بود و در سال 984 هَ. ق. در آنجا درگذشت و جسدش به مشهد رضا (ع) منتقل شد. او راست: کتاب الطهاره که آن را به فرمان شاه طهماسب نگاشت. (از معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ٔ عاملی ج 42 ص 200).

علی کرکی. [ع َ ی ِ ک َ رَ] (اِخ) ابن حسین بن عبدالعالی کرکی عاملی. مشهور به محقق ثانی، و محقق کرکی، و شیخ علائی، و مولی مروج. فقیه بود و در 29 ذی حجه ٔ سال 940 هَ. ق. درگذشت. او راست: 1- جامع المقاصدفی شرح القواعد، در فقه. 2- حاشیه بر شرائع. 3- الرساله الجعفریه. 4- الرضا (ع). 5- صیغ العقود والایقاعات. (از معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 41 ص 174 وروضات الجنات خوانساری ص 402 و هدیه العارفین ج 1 ص 744 و فوائدالرضویه ج 1 ص 303 و امل الاَّمل ص 443).


حسین کرکی

حسین کرکی. [ح ُ س َ ن ِ ک َ رَ] (اِخ) ابن حیدربن قمر حسینی کرکی ملقب به عزالدین و مکنی به ابوعبداﷲ استاد محمدتقی مجلسی اول و معاصران وی و شاگرد شیخ بهائی بود. او راست: الاجازات و اشراق الحق و جز آنها. (ذریعه ج 1 ص 125 و 183 و ج 10 ص 254 و ج 13 ص 81) (روضات 185) (نجوم السماء ص 25).

حسین کرکی. [ح ُ س َ ن ِ ک َ رَ] (اِخ) ابن شهاب الدین بن حسین بن محمدبن حیدر حکیم (1011-1078 هَ. ق.). صاحب امل الآمل او را یاد کرده است. او راست: ارجوزه در منطق و دیگری در نحو و حاشیه بر تفسیر بیضاوی و حاشیه بر مطول و شرح نهج البلاغه و الاسعاف و هدایه الابرار در اصول دین و کتابی در طب و دیوان شعر. و در هدیه العارفین ج 1 ص 427 مرگ وی را بغلط 1176 هَ. ق. نقل کرده است. (ذریعه ج 9 ص 248).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

کرکی

کلنگ از پرندگان

فرهنگ معین

کرکی

(کُ) (اِ.) کلنگ، درنا.

فرهنگ عمید

کرکی

درنا

حل جدول

کرکی

درنا

فارسی به عربی

کرکی

ضبابی، منفوش

فرهنگ فارسی آزاد

محقق ثانی یا محقق کرکی

مُحَقِّق ثانی یا مَحَقِّق کَرکِی، لقب شیخ زَین الدین ابوالحسن علی بن حُسَین است که از علماء مشهور و صاحب تألیفات متعدده می باشد. ولی در 940 هجری در نجف وفات نمود،

معادل ابجد

کرکی

250

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری