معنی گزارشگر
لغت نامه دهخدا
گزارشگر. [گ ُ رِ گ َ] (ص مرکب) (از: گزارش + گر، پسوند شغل) (حاشیه ٔ برهان چ معین). معبر وتعبیرکننده ٔ خواب. (برهان) (آنندراج). || اداکننده. شرح کننده. تفسیرکننده. مفسر:
چارگوهر به سعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارشگر.
سنایی.
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کردمهد گزارش روان.
نظامی.
|| آورنده. || برنده. || قبول کننده. (برهان) (آنندراج).
فرهنگ معین
(~. گَ) (ص فا.) شرح دهنده، مخبر، خبرنگار.
فرهنگ عمید
گزارشدهنده،
مورخ،
[قدیمی] تعبیرکنندۀ خواب،
[قدیمی] طرحکننده، طراح،
مترادف و متضاد زبان فارسی
خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر
فارسی به انگلیسی
Newsman, Newspaperman, Reporter
فارسی به عربی
مراسل
فرهنگ فارسی هوشیار
تعبیر کننده خواب، مورخ، خبرنگار
معادل ابجد
748