معنی ‌بوبو

لغت نامه دهخدا

بوبو

بوبو. (اِ) شانه سر و هدهدو آنرا مرغ سلیمان هم گفته اند. (برهان). هدهد. (اوبهی) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). بوبک:
فرق سر او باد به ده شاخ چو بوبو.
سراج الدین قمری.
رجوع به پوپک شود. || در بعضی جاها، زنان، خواهر خود را بوبو خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). || (اِ صوت) صدای شانه بسر:
وصال بلبل با گل هنوز نابوده
بخیره شور برآورده شانه سر بوبو.
نزاری (از رشیدی).
رجوع به پوپک شود.


بوبویه

بوبویه. [ی َ / ی ِ] (اِ) بمعنی بوبو، که شانه سر و هدهد باشد. (برهان) (آنندراج). هدهد. (ناظم الاطباء). پوپویک. پوپوک. پوپو. پوپک. بوبو. هدهد. (فرهنگ فارسی معین).


ابوتمامه

ابوتمامه. [اَ ت َ م َ] (ع اِ مرکب) هدهد. پوپو. پوپوک. شانه سر. ابوالاخبار. ابوالربیع. پُوپَه. بُدَک. مرغ سلیمان. مرغ نامه بر. کوکله. بوبو. بوبک.


ابوالاخبار

ابوالاخبار. [اَ بُل ْ اَ] (ع اِ مرکب) پوپو. پوپوک. هدهد. (المزهر). ابوالربیع. (مهذب الاسماء). ابوتمامه. پوپه. بُدک. مرغ سلیمان. مرغ نامه بر. کوکله. بوبو. بوبک.


ابوالربیع

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (ع اِ مرکب) هُدهُد. (مهذب الاسماء). پوپو. پوپوک. شانه سر. ابوالاخبار. ابوتمامه. پوپه. بُدَک. مرغ سلیمان. مرغ نامه بر. کوکله. بوبو. بوبک. ابوالروح.


ودخین

ودخین. [وَ] (اِ) بر وزن پروین، جانوری است آبی و دندان دارد و گردنی دارد باریک و دراز و پیوسته در آبهای شور و ناصاف وتیره میباشد. گویند نابیناست و چشم ندارد و به هندی بوبو میگویندش. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج).


شانه سر

شانه سر. [ن َ / ن ِ س َ] (اِ مرکب) هدهد را گویند. (برهان قاطع). هدهد که آن را مرغ سلیمان نیز گویند. (بهار عجم) (آنندراج).پوپو. پوپک. شانه بسر. بوبو. بودبود. پوپش. هدهد باشد و آن را پوپوپک و پوپو و پوپه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). هدهد. (غیاث اللغات). آن را شانه سرک و پوپو و پوپوپک نیز گفته اند. (انجمن آرا):
یا از خبر شمیم جانان
این شانه سر است و آن سلیمان.
محسن تأثیر (از بهار عجم).


بوبک

بوبک. [ب َ] (اِ) دختر بکر و دوشیزه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری). پوپک. رجوع به همین کلمه شود. || هدهد که مرغ سلیمان باشد. (برهان) (آنندراج). هدهد است. چه بوبو آواز هدهد باشد. چون کوکو و فاخته و لهذا خودش نیز بدین نام مسمی شده. (از رشیدی). جانوری است تاجدار و آنرا پوپک و پوپو و مرغ سلیمان نیز گویند و بتازیش هدهد خوانند. (شرفنامه ٔ منیری). پوپک. پوپوک. پوپو. پوپویک. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به پوپک شود. || بزبان هند، احمق و نادان. (برهان) (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

بوبو

(اسم) هدهد

فرهنگ عمید

بوبو

هدهد

حل جدول

فرهنگ معین

پوپش

(پِ) (اِ.) = پوپه. پوپک. پوپو. بوبو: هدهد، شانه به سر.

فرهنگ فارسی آزاد

هدهد

هُدهُد، شانه سر، مرغ سلیمان، پوپو، بوبو، پوپک، بوبک یا مرغ خوش خبر پرنده ایست قدری کوچکتر از کبوتر که دسته ای پر به شکل تاج یا شانه بر سر دارد، تیزبین است و نامه بر و مشهور به خوش خبر (جمع: هَداهِد، هَداهِید)، هدهد لقب آقامیرزا کریم عطّار نیز بوده است،

معادل ابجد

‌بوبو

16

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری