معنی اندوهناک
لغت نامه دهخدا
اندوهناک. [اَ] (ص مرکب) اندوهگین. غمناک. محزون. (از ناظم الاطباء). حزین. محزون. حزنان. محزان. (یادداشت مؤلف). لهفان. (دهار). منجود. وکاب. (از منتهی الارب). غمنده. مشجو. سدمان. (یادداشت مؤلف): اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست. (کلیله و دمنه).
خبر داشت کان شاه اندوهناک
در آن ره کند خویشتن را هلاک.
نظامی.
نهانخانه ای داشت در زیر خاک
نشاندش در آن خانه اندوهناک.
نظامی.
چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک.
نظامی.
فارسی به انگلیسی
Doleful, Sad, Woeful
حل جدول
ناشاد
روح اندوهناک
اثری از جان میلتون
غمگین و اندوهناک
ناشاد
بهشت بازیافته، بهشت گمشده، رنج های سامسون، روح اندوهناک
اثری از جان میلتون
بهشت بازیافته ، بهشت گمشده ،رنج های سامسون ، روح اندوهناک
اثری از جان میلتون
مترادف و متضاد زبان فارسی
افسرده، اندوهگین، اندوهمند، هزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، گرفته، مغموم، ملول، ناشاد،
(متضاد) شاد، مسرور
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
(اَ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین.
فرهنگ عمید
اندوهدار، اندوهگین، غمگین، غمناک،
فارسی به عربی
حزین
فرهنگ فارسی هوشیار
محزون، حزین، اندوهگین (صفت) اندوهگین غمگین غمناک.
غباری گرفتن
اندوهناک شدن (مصدر) اندوهناک شدن.
فارسی به آلمانی
Traurig [adjective]
معادل ابجد
137