معنی بهمئی
لغت نامه دهخدا
بهمئی. [ب َ م َ] (اِخ) شعبه ای از ایل لیراوی از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
بهمئی گرمسیر
بهمئی گرمسیر. [ب َم َ گ َ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است این دهستان بین رود مارون و دهستانهای حومه طیبی گرمسیر و بهمئی و سردسیر واقع شده است. هوای آن گرمسیر و اهالی در فصل تابستان جهت تعلیف احشام خود به بهمئی سردسیر سرحدی کوچ میکنند. این دهستان از 37 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل و اغلب اهالی در چادر زندگی می کنند سکنه دهستان در حدود 5 هزار نفر است. معدن گچ در این دهستان وجود دارد مرکز آن آبادی لک لک یا لیرکک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بهمئی سرحدی
بهمئی سرحدی. [ب َ م َ س َ ح َ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است این دهستان در شمال باختری شهرستان بهبهان واقع و از شمال برودخانه کازرون، از خاور بدهستان طیبی سرحدی، از جنوب بدهستان بهمئی سردسیر، از باختر به ارتفاعات جانکی محدود است موقعیت طبیعی کوهستانی وهوای آن سردسیر و مالاریایی است. این دهستان از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است جمعیت آن در حدود 9 هزار نفر است و قراء مهم آن عبارتند از پست میر و اچل تلاور. مرکز این دهستان صیدان (صیدون) پا قلعه عباسقلی خان می باشد اهالی این دهستان بنا به مقتضیات فصل ییلاق قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بهمئی سردسیر
بهمئی سردسیر. [ب َ م َ س َ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است. این دهستان از شمال بدهستان بهمئی سرحدی، از خاور به دهستان طیبی سرحدی، از جنوب بدهستان طیبی گرم سیر و از باختر به بخش جانکی محدود است و هوای آن معتدل و اغلب ارتفاعات آن دارای معدن گچ است. رودخانه ٔ علا در این دهستان جریان دارد. از 40 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6هزار نفر است. سکنه ٔ این دهستان از دو تیره احمدی وعلاءالدین تشکیل میشود. زمستان در قشلاق زندگی میکنندو در تابستان ییلاق میروند. قراء مهم آن عبارت است از قلعه محمود، رود سعه، دره نبیاب و مرکز این دهستان قلعه اعلا می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
دیشموک
دیشموک. (اِخ) دهی است ازدهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). از ناحیه ٔ بهمئی کهکیلویه در نیم فرسخی دیشموک است. (فارسنامه ٔ ناصری).
مل
مل. [م َ](اِخ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ بهمئی هستند.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
باوج
باوج. [وَ] (اِخ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهگیلویه ٔ شهرستان بهبهان در 30 هزارگزی شمال باختری لک لک. محصول آنجا پشم و لبنیات. ساکنین آن از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سادات میرسالار
سادات میرسالار. [ت ِ] (اِخ) قبیله ای از بنی هاشمند ساکن ناحیه ٔ بهمئی کوه کیلویه ٔ فارس.
کماهی
کماهی. [] (اِخ) تیره ای از بهمئی از شعبه ٔ لیراوی، از ایلهای کوه کیلویه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
ده غازی
ده غازی. [دِه ْ] (اِخ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان. واقع در 41هزارگزی خاوری صیدان مرکزدهستان. دارای 500 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
سیاه شیر
سیاه شیر. (اِخ) دهی است از دهستان بهمئی گرم سیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان. دارای 250 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. ساکنین از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بیژنی
بیژنی. [ژَ] (اِخ) تیره ای از بهمئی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
حل جدول
معادل ابجد
57