معنی غیرحقیقی

حل جدول

غیرحقیقی

خلاف واقع

مجازی

فرهنگ معین

مجازی

(مَ) [ع.] (ص نسب.) غیرحقیقی.

فرهنگ عمید

مجازی

(ادبی) ویژگی آنچه به‌صورت مجاز به کار رفته باشد،
غیرحقیقی، غیرواقعی،

لغت نامه دهخدا

خواهر اوگئی

خواهر اوگئی. [خوا / خا هََ رِ اَ / اُو گ ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر غیرحقیقی. خواهری که از پدر و مادر یکی نباشد. (یادداشت بخط مؤلف).


مادراندر

مادراندر. [دَاَ دَ] (اِ مرکب) به معنی زن پدر که مادر غیرحقیقی باشد. مادندر مخفف آن. (آنندراج). زن پدر. (ناظم الاطباء). مادرندر. مایندر. زن پدر. نامادری. مادندر.


مونتاژ

مونتاژ. [مُن ْ] (فرانسوی، اِ) (اصطلاح عکاسی و سینمایی) ترکیب عکس و فیلم و به وجود آوردن صحنه های مصنوعی و عکسهای غیرحقیقی، و آن در روزنامه ها و مجلات وسینما به کار می رود. || (اصطلاح مکانیک) به هم پیوستن قطعات مختلف یک ماشین و سوار کردن آن.


خرخری

خرخری. [خ َ خ َ] (حامص مرکب) حالت و رفتار خر گرفتن. حالت نفهمیدگی ولی غیرواقعی. حالت کودنی غیرحقیقی:
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری.
سنائی.
- خود را بخرخری زدن، کنایه از تجاهل کردن. خود را بنفهمیدگی زدن.


عشق مجازی

عشق مجازی. [ع ِ ق ِ م َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عشق ظاهری. ابتدای محبت و هوی و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشاء آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبت عشق شغف است که سوزاننده ٔ قلب است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء). و آن یا نفسانی است و یا حیوانی. قسم اول مبداء و منشاء مشاکلت نفس عاشق است با معشوق خود در جوهر ذات، و قسم دوم مبداء شهوت حیوانی است. (از فرهنگ علوم عقلی). عشق غیرحقیقی و موقت و زودگذر. عشق مجازی یا ظاهری مانند عشقی که در موجودات زنده سبب جلب و جذب یکی دیگری را میشود و نتیجه ٔ این جذب و انجذاب بقای نسل و نوع است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عشق و عشق افلاطونی شود.


مؤنث

مؤنث. [م ُ ءَن ْ ن َ] (ع ص) نقیض مذکر. (اقرب الموارد). خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). ماده. (دهار). جنس ماده ٔ انسان و حیوان و غیره. مقابل مذکر. خلاف نر. زنانه. (یادداشت مؤلف). || مخنث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). || مردی که در ظرافت و نرمی سخن و شکستگی اندامش همانند زنان است. (از اقرب الموارد). || خوشبویی که جامه را رنگین کند مانند زعفران و جز آن، خلاف ذکوره مانند مشک و کافور و امثال آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن بوی خوش که رنگ دارد مانند زعفران و خلوق. خلاف ذکور، ذکوره، ذکاره ٔ طیب. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح صرف) اسمی که به آن و یا به متعلق آن، علامت تأنیث ملحق گردد. خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). در صرف عربی، اسمی که شامل جنس ماده ٔ انسان و حیوان حقیقتاً و برخی از اشیاء و موجودات دیگر مجازاً می گردد، مانند فاضله و ناقه که در حقیقت ماده ٔ انسان و حیوان هستند و ارض و شمس که به مجاز مؤنث نامیده می شوند. علامت تأنیث اسم سه است: 1- تاء؛ همچون: فاضله، جاریه، ناظمه. 2- الف مقصوره، چون: لیلی، کبری، صغری. 3- الف ممدوده، چون: خنساء، زهراء، حمراء. یادآوری 1- علامت جمع مؤنث سالم «ات » است که به اسم ملحق می گردد. و اگر خوداسم «تاء» تأنیث داشت آن تاء حذف می شود و فقط «ات »به آخر کلمه افزوده می گردد؛ چون: مریم و مریمات. عاقله و عاقلات. یادآوری 2- هر اسم جمع که واحد از لفظ خود ندارد و برای غیر آدمیان باشد مؤنث باشد. یادآوری 3- اسماء اعداد نیز مذکر و مؤنث دارند و به اشکال خاصی با معدود خود می آیند. رجوع به اسماء اعداد و اسم عدد شود. یادآوری 4- در زبان فارسی کنونی مؤنث نیست، اما در زبانهای قبل از اسلام ایران بوده است.
- مؤنث حقیقی، اسمی است که نام و یا وصف انسان یا حیوان ماده باشد، مانند: امراءه، حلیمه. مقابل مؤنث مجازی. مقابل مؤنث غیرحقیقی. و رجوع به ترکیب مؤنث مجازی و مؤنث غیرحقیقی شود.
- مؤنث غیرحقیقی، مؤنث مجازی. اسمی که در واقع متعلق به جنس نر انسان یا حیوان نباشد بلکه از روی قرارداد و اصطلاح مؤنث نامیده شود، مانند: ظلمه، ارض. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنث حقیقی و مؤنث مجازی شود.
- مؤنث لفظی، اسم مذکری است که علامت تأنیث داشته باشد، مانند: حمزه، طلحه، معاویه.
- || اسمی است که در آن، علامت تأنیث باشد و آن بر دو قسم است:
1- لفظی، مانند: ضاربه، حبلی، حمراء. 2- تقدیری و آن «تاء» است، مانند ارض که در تصغیر ظاهر می شود مانند اریضه. (از تعریفات جرجانی).
- مؤنث مجازی، اسمی است که نام یا وصف چیزهای بی روح باشد لیکن عربی زبانان آن را مانند مؤنث استعمال کنند. مقابل مؤنث حقیقی. و رجوع به ترکیب مؤنث حقیقی شود.
- مؤنث معنوی، اسمی است مؤنث که علامت تأنیث ندارد، مانند: مریم، شمس، کلثوم.
|| (اصطلاح نجوم) در اصطلاح احکام نجوم، بروج باردالمزاج را گویند یعنی برج مائی و ترابی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بروج شود.


این

این. [اَ ن َ] (ع اِ) یکی از مقولات نه گانه ٔعرض است در فلسفه و منطق و آن بودن چیزی است در مکان معین و مخصوص. (فرهنگ فارسی معین). یکی از مقولات نه گانه ٔ عرضی و آن عبارت از بودن چیزی است در مکان معین و مخصوص. بعضی میگویند: «این » عبارت از نسبت چیزی است بمکانی. شیخ میگوید:«این » بر دو قسم است یکی حقیقی که عبارت از بودن شی ٔ است در مکان معین و محدود و مخصوص بخود و دیگری غیرحقیقی و آن عبارت از بودن شی ٔ است در مکان بزرگتر از خود. (فرهنگ لغات و اصطلاحات دکتر سجادی). هو حاله تعرض للشی ٔ بسبب حصوله فی المکان. (تعریفات). عبارت است از حصول چیزی در مکان همچو حصول زید در خانه یا در بازار. (نفایس الفنون). حصول الشی ٔ فی المکان، و این سؤال عن مکان مبهم. (بحر الجواهر):
ذات او سوی عارف و عالم
برتر ازاین و کیف و از هل و لم.
سنائی.
هست صد چندان میان منزلین
آن طرف از این تا بالای این.
مولوی.
رجوع به اساس الاقتباس ص 50 شود.


کم

کم. [ک َم م / ک َ] (ع اِ) کمیت. (ناظم الاطباء). چندی. مقابل کیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چندی. مقدار. (فرهنگ فارسی معین).
- کم و کیف، چگونگی. (ناظم الاطباء). چند و چون، از کم و کیف امری آگاه شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در اصطلاح منطق، یکی از مقولات عشر ارسطو. عرضی که اقتضای انقسام کند به ذات خویش و آن یا منفصل است چون عدد و یا متصل. متصل خود یا قارالذات مجتمع الاجزاء است و آن مقدار منقسم به خط و سطح و ثخن است که آن را جسم تعلیمی نیز گویند، و یا غیرقارالذات است و آن زمان باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از مقولات عرضی است و آن عرضی است قابل انقسام بالذات و بر دو قسم است: یکی متصل و دیگری منفصل. کم متصل عبارت از امتدادی است که میان اجزای مفروضه ٔ آن تماس و برخورد بوده و در حدود مشترک باشندو کم منفصل برعکس آن است و هر یک بر دو قسم اند. یا حقیقی و یا غیرحقیقی. و کم متصل یا ثابته الذات و قارالاجزاء است یا نه اول عبارت از خط و سطح و جسم است و به قول اخوان الصفا به اضافه ٔ مکان است و دوم عبارت از زمان است. وکم منفصل بر دو نوع است که عدد و حرکت باشد. بعضی اقوال و اصوات را از نوع کم منفصل می دانند. صدرالدین گوید: اینان اشتباه کرده اند و مبنای آنها بر این است که کم اعم از متصل یا منفصل یا قارالذات خط و سطح وجسم و منفصل غیر قارالذات است یا غیرقارالذات. متصل غیر قارالذات زمان و متصل قارالذات اصوات و اقوال است و قارالذات اعداداند. (فرهنگ علوم عقلی سید جعفر سجادی ص 494):
هیولای اول بیان کن که چیست
سوءالم ز کم و ز کیف و چراست.
ناصرخسرو.
گفتا به چشم سر بتوان دید کیف و کم
گفتا به چشم سر نتوان دید فضل و فر.
ناصرخسرو.
- کم متصل، در اصطلاح منطق مقدار متصل. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی قبل (اصطلاح منطق) شود.
- کم منفصل، در اصطلاح منطق مقدار منفصل. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی قبل (اصطلاح منطق) شود.


انحطاط

انحطاط. [اِ ح ِ] (ع مص) سوی نشیب رفتن شتر بکشیدن مهار. || فرود آمدن در منزل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرود آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). بیفتادن. (مصادر زوزنی). فروافتادن. فرود آمدن. پست شدن. به پستی گراییدن. بزیر آمدن. (فرهنگ فارسی معین). نزول و انهباط. (یادداشت مؤلف). || بشتاب رفتن شتر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). شتافتن. (مصادر زوزنی). یقال: انحط البعیر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || کم شدن بها و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رو بکمی نهادن چیزی. (غیاث اللغات). فروآمدن نرخ چیزی. ارزان شدن. (یادداشت مؤلف). یقال: انحط السعر و غیره. (ناظم الاطباء). || (اِمص) کمی و کاهش مانند کاهش درد:
هم بنماند چنین هم بود از قدر صدر
درد ورا انحطاط رنج ورا انتها.
خاقانی.
- انحطاط بیماری، تخفیف یافتن بیماری. انحطاط مرض: چون اثر نضج پدید آید بیماری اندر انحطاط افتاد یعنی نقصان گرفت و بیمار از خطر بیرون آمد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و رجوع به انحطاط جزئی و انحطاط کلی وانحطاط مرض درهمین ترکیبات شود.
- انحطاط جزئی، در اصطلاح طب، زمان راحت و آن از ازمان صحت باشد. (از بحر الجواهر). عبارت از اوقات آسایش و راحتی بیماران در روزگاران تندرستی پس از دفع بیماری است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- انحطاط کلی، در اصطلاح طب، استیلاء قوه ٔ تن بر ماده ٔ بیماری. (از بحر الجواهر).
نزد پزشکان چیرگی نیروی بدن بر ماده ٔ بیماری باشد و گاه از انحطاط کلی انحطاط غیرحقیقی خواهند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- انحطاط مرض، کم شدن اشتداد بیماری. || فرو افتادگی و بپایین آمدگی. (ناظم الاطباء). پستی. (فرهنگ فارسی معین): ما سزاواریم بدانچه منزلتی عالی جوییم و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. (کلیله و دمنه).
- انحطاط فکر، پستی اندیشه. (فرهنگ فارسی معین).
- سن انحطاط، سن متکهلین و آن نزدیک سال شصت باشد. (بحر الجواهر).
|| نزد اهل هیئت مقابل ارتفاع باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ابوریحان در التفهیم آرد: آفتاب یاستاره یا هرکدام نقطه ٔ مفروض که نهی و بروی و بر قطب افق دایره ٔ بزرگ به وهم بگذاری، ارتفاع آن چیز قوسی بود که از این دایره میان او و میان افق افتد و همیشه عمودی بود بر افق ایستاده و تمام این ارتفاع، آن قوس بود که از سمت الرأس که یکی قطب است از آن افق، تا بدان چیز افتد. و اگر او زیر افق باشد و همان دایره بر وی اندیشی، آن قوس که میان او و میان افق افتد این دایره، انحطاطش خوانند و آنچ میان او و میان سمت الرجل بود که دیگر قطب افق است تمام انحطاط خوانند. (از التفهیم چ همایی ص 181). و رجوع به حاشیه ٔ همین کتاب شود.


حسن تعلیل

حسن تعلیل. [ح ُ ن ِ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نزد اهل بدیع از محسنات معنویه است. و آن چنان است که برای وصفی علتی دعوی کنند که مناسب آن وصف باشد، اما به اعتباری که لطیف و در عین حال غیرواقعی باشد. یعنی در انتخاب علت با مراعات دقت و لطافت نظر کند و علتی بیاورد که در نفس الامر، آن علت موافقت با وصف نداشته باشد. و اگر واقعاً علت با وصف موافقت اصلی میداشت، جزو محسنات شمرده نمیشد. چه در آن صورت تصرفی بکار برده نشده بود. مانند آنکه بگویند: فلان برای دفع ضرر دشمنان خود را کشت. این جمله از حسن تعلیل خارج است. و با ذکر این نکته فساد آنچه گفته اند که این توصیف غیرمفید میباشد، ظاهر میشود. زیرا اعتبار همواره غیرحقیقی است. و اگر چنان بود که توهم کرده اند، لازم می آمد که همگی اعتبارات عقلی غیرواقع باشند. واین صنعت بر چهار قسم است، زیرا صفتی که برای آن علتی مناسب آورده شده، یا ثابت است یا غیرثابت است و میخواهند آن را ثابت کنند. صورت اول نیز دو وجه است: وجه اول طوریست که عادهً برای وصف علتی اظهار نشده هرچند که در واقع خالی از علت نیست، مانند این شعر:
لم یحک نائلک السحاب و انما
حمت به فصبیبها الرخصاء.
یعنی ابر مانند بخشایش ترا ندارد بلکه از عطا و بخشایش تواو را تب لرزه گرفته، چه تو را در بخشایش از خود بالاتر مشاهده کرده است. و از این روی است که آنچه از ابر ریزش میکند، باران نیست، بلکه عرق تب لرز است. پس ریزش باران از ابر صفتی است ثابت مر ابر را و در عرف و عادت علتی برای آن اظهار نشده. اما در این مورد علت ریزش باران را عرق تب لرزه ای که از عطای ممدوح عارض شده، قرار داده است. وجه دوم آنکه برای آن صفت علتی اظهار شده غیر از علت مذکور. مانند این شعر:
ما به قتل اعادیه ولکن
یتقی اخلاف ما ترجوا الذناب.
یعنی ممدوح دشمنان را برای دفع ضرر از خود نکشت، بلکه امیدواری دوستان او را به کشتن ایشان برانگیخت. صورت دوم یا ممکنه است، مانند این شعر:
یا واشیاً حسنت فینا اسائته
نجی حذارک انسانی من الغرق.
و یا غیرممکنه است، مانند:
لولم تکن نیه الجوزاء خدمته
لما رأیت علیها عقد منتطق.
و این بیت ترجمه ٔ بیت پارسی باشد که گفته اند:
گرنبودی عزم جوزا خدمتش
کس ندیدی بر میان او کمر.
پس نیت کردن جوزا قصد خدمتگزاری ممدوح را غیرممکنه است. و به حسن تعلیل ملحق کرده اند، سخنی را که بنای آن برشک و گمان باشد و چون مبنی بر شک بوده آن را از حسن تعلیل خارج دانسته و الحاقی شمرده اند چه در آن ادعا و اصرار است و شک منافی آن باشد. مانند آنکه بگوئی: کشتن فلان مر فلان را برای خشنودی دوستداران بوده چنانچه در مطول بیان شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) (مرآت الخیال ص 113):
لاله که بدل گره شدش دود
از آه من است حسرت آلود.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به حسن التعلیل شود.


مزور

مزور. [م ُ زَوْ وَ](ع ص) نعت مفعولی از تزویر. کژ.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). دروغ.(از اقرب الموارد)(دهار). مزخرف. مموَّه. بهتان.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
کنون خسرو شیرکش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور.
فرخی(دیوان چ دبیرسیاقی ص 149).
مزور بود جز ترا نام شاهی
چو جز مر تو را نام مردی مزور.
فرخی(دیوان چ دبیرسیاقی ص 55).
از مذهب خصم خویش بررس
تا حق بشناسی از مزور.
ناصرخسرو.
هر وعده وهر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور.
ناصرخسرو.
جهان آینه است و درو هر چه بینی
خیال است و ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
و آن همچو صفر خالی، آوازه ٔ مزور.
خاقانی.
|| دروغی. دروغین. جعلی. کاذب. غیرحقیقی.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که باطن آن جز ظاهر است. ظاهر بخلاف باطن:
زر مغشوش کم بهاست برنج
زعفران مزور است زریر.
ناصرخسرو.
خود را زره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان.
سوزنی.
تا خط زهد تو مزور نشد
دیده بدو تر شد و او تر نشد.
نظامی.
و بعد از دو روز پسر مزور را باز فرستادند.
(جهانگشای جوینی).
- خط مزور، خط جعلی. خطی که از روی خط دیگری نویسند. خط تقلیدی و ساختگی و مجعول:
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش.
خاقانی.
جز خط مزور شب و روز
حاصل چه از این سرای دیگر.
خاقانی.
|| خط فرودینه، که خط هفتم از هفت خط جام جم باشد.(ناظم الاطباء). رجوع به خط(ترکیب خط مزور و خط فرودینه) شود.
- قول مزور، سخن بی اساس. گفتار کاذب. قولی که هر بار مغایر قبل باشد:
مرقول مزور سخنی باشد کانرا
گوینده دگرگونه کند ساعت دیگر.
ناصرخسرو.
- نامه ٔ مزور، نامه ٔ جعلی. نامه ٔ دروغی.نامه ٔ کذب آمیز. نامه ای که به نام دیگری جعل شده باشد: گفت چه گوئید اندر مردی که نامه ٔ مزور از من به عبداﷲالخزاعی برده است و بر من تزویر کرده از بهر فایده ٔخویش.(تاریخ بیهقی).
|| بدل. مصنوع. ساختگی. قلب. الم غلمی. قلابی.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننماید.(کلیله و دمنه).
برده مهش ز مقنع عیدی به چاه سیم
آب چه مقنع و ماه مزورش.
خاقانی.
چون ماه نخشبند مزور از آن چومن
انجم فروز گنبد هر انجمن نیند.
خاقانی.
- دینار مزور، دینار مغشوش. دینار تقلبی:
بگذارش تا بدین همی خرد
دینار مزور و حطامش را.
ناصرخسرو.
- زر مزور، زر ناسره. زر غش دار. مقابل زر زده:
چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش
چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش.
ناصرخسرو.
|| آراسته شده. بر پای داشته شده و راست و نیکو کرده شده.(از منتهی الارب):
بر پری روی سلیمانی برافشاندیم پاک
حله ها کز اشک داوودی مزور ساختیم.
خاقانی.
|| شتر که سینه ٔ آن از دست مُذمِّر وقت برآوردنش از شکم مادر کژ شده باشد و بعد اصلاح و راست کردن هم کژ باشد.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(از ناظم الاطباء). ||(اِ) آش تزویر و آشی که برای تسلی بیمار پزند.(ناظم الاطباء).آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. مزوره.(آنندراج)(غیاث). آش نرم.(ناظم الاطباء). مزوره. طعامی بی رمق و برساخته و خوش صورت که بیماران را پزند. طعام مریض.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
وز مزوّر چو به مرغ آیم باز
مرغ پران شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.
خاقانی.
بجنب طبقهای نقل تو شاها
طبقهای گردون نماید مزور.
خاقانی.
بیمار دل بخورد مزور نمیرسد
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است.
خاقانی.
برغم سیاهان شه پیل بند
مزور همیخورد از آن گوسفند.
نظامی.
هر دم مزوری کنم از هر سخن چه سود
بیمار اوست چند نماید مزورم.
عطار.
جوهری بیمار عرضی می توانی به شدن
سبزیی گر اززمرد در مزور میکنی.
ملاطغرا(آنندراج).
زشت باشد نزلهای آسمانی پیش روی
همچوبیماران نظرسوی مزور داشتن.
قاآنی.
ورجوع به مزوره و مزوره شود.

معادل ابجد

غیرحقیقی

1438

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری