معنی قوچ

لغت نامه دهخدا

قوچ

قوچ. (ترکی، اِ) گوسفند شاخ دار جنگی را گویند. (آنندراج) (برهان). میش شاخ دار نر. (فرهنگ نظام). قچ. کبش (معرب آن). (حاشیه ٔ برهان چ معین). قچقار.گوسفند نر سه یا چهار ساله اخته ناشده که غالباً شاخ دارد. || بز کوهی. (فرهنگ فارسی معین).
- سر قوچ به سلامت بودن، سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ جنگی در خانه نگهداری میکردند. سر قوچ فلان بسلامت باشد (سرش سلامت باد). (فرهنگ فارسی معین).
- قوچ باز، کسی که قوچ برای جنگیدن و مسابقه گذاردن نگهداری میکند.
- قوچ بازی، عمل قوچ باز.
- قوچچی، لوطیهای قفقاز در دوره ٔ تزارها. (یادداشت مؤلف).


قوچ آباد

قوچ آباد. [ق ُ] (اِخ) دهی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت، سکنه ٔ آن 300 تن. آب آن از قنات. محصول آن خرما و غلات. شغل اهالی آنجا زراعت است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

قوچ آباد. [ق ُ] (اِخ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان، سکنه ٔ آن 50 تن. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی آنجا زراعت است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قوچ پلنگ

قوچ پلنگ. [پ َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، سکنه ٔ آن 260 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فارسی به انگلیسی

قوچ‌

Ram, Tup

فرهنگ عمید

قوچ

گوسفند شاخ‌دار جنگی: چه خواهند از جان هم این دو قوچ / که جنگیده با هم سرِ هیچ‌وپوچ (ایرج‌میرزا: ۱۵۸)،

حل جدول

قوچ

گوسفند بالغ و شاخدار، گوسفند نر شاخدار

راک

گوسفند بالغ و شاخدار

راک، وران، میش شاخ دار نر، تکل

گوسفند نر شاخدار

فارسی به عربی

قوچ

ظبی، کبش

گویش مازندرانی

قوچ

گوسفند نر بزرگ جثه

فرهنگ معین

قوچ

[تر.] (اِ.) گوسفند شاخ دار.

فرهنگ فارسی هوشیار

قوچ

گوسفند شاخدار جنگی را گویند

فارسی به آلمانی

قوچ

Ramme (f), Rammen, Widder (m)

معادل ابجد

قوچ

109

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری