خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی آن ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۳ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو 

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۳ سریال ترکی عشق از نو 

پدر زینب به افرادش دستور میدهد که طبق آدرسی که اورهان داده است، فاتح را تعقیب کرده و پیش او بیاورند. آنها فاتح را گرفته و به انباری در اسکله می برند. سپس قبل از آمدن رییس، او را داخل ظرفی پر از یخ می اندازند.بعد از آمدن رییس، او را داخل کشتی می برند و پاهای او را در بتن میگذارند. رییس آمده و بخاطر فراری دادن زینب، فاتح را بازخواست میکند. فاتح به روی خودش نمی آورد که او این کار را نکرده است. او میگوید که زینب را دوست داشته و برای همین فراری داده است و حالا یک پسر دارند. رییس با فاتح دعوا کرده و سپس به او دستور میدهد که فردا صبح نوه اش را برای او بیاورد. سپس فاتح را داخل دریا می اندازد. در خانه، مادر بزرگ فاتح برای سلیم، پرستار گرفته است و میگوید که این پرستار خانوادگی همه بچه ها را بزرگ کرده و فاتح را نیز او بزرگ کرده است. زینب مخالفت کرده و می‌گوید که خودش می‌تواند از بچه اش نگهداری کند، اما مادربزرگ عصبی شده و باید حرف حرف خودش باشد. فاتح به خانه رسیده و بخاطر افتادن در دریا، سرما خورده و لرز کرده است. زینب روی او چند پتو می اندازد. مادر بزرگ آمده و باز زینب را بخاطر این حرکت سرزنش کرده و فاتح را به حمام می فرستد. در اتاق پدر و مادر فاتح، مقدس همچنان از ماجرای زینب و بچه اش عصبی است و این قضیه را بی آبرویی میداند و نمی‌داند باید در مقابل دیگران چه بگوید.

پدر فاتح از مقدس میخواهد که بس کند. صبح، فاتح بیدار شده و با یادآوری رییس، سریع زینب را بیدار میکند تا به دیدن پدرش بروند. زینب که از ماجرا خبر ندارد، ابتدا میگوید که عجله ای نیست. اما فاتح به اصرار میگوید که همین حالا باید به دیدن پدرش بروند. زینب نمیخواهد سلیم را بیاورد،اما فاتح طبق قولی که داده، به اصرار بچه را نیز می برد. زینب از دیدن عمه و دختر عمه کوچکش، الیف سو خوشحال می شود. عمه با پدر زینب تماس گرفته و خبر میدهد که آنها آمده اند. پدر زینب که داخل کشتی است، به اسکله برمیگردد و به خانه می رود. زینب میخواهد دست پدرش را ببوسد تا پدرش میگوید که او چنین دختری ندارد. سپس رو به فاتح میگوید که او فقط نوه اش را خواسته است . زینب عصبی شده و می‌گوید که اگر دختر او نیست، سلیم نیز نوه او نیست. سپس به سمت ماشین می رود. پدر زینب عصبانی می شود. فاتح بین آنها گیر کرده و به ناچار دنبال زینب می رود و او را سوار میکند. در خانه پدر فاتح، یکی از افراد او پیشش آمده و با دادن برگه هایی، میگوید که اوضاع مالی شرکت خوب نیست و شرایط بحرانی در پیش است. زینب از اینکه فاتح قبلا با پدر او صحبت کرده و به او چیزی نگفته است عصبانی می شود. فاتح تعریف میکند که پدر او چه بلاهایی سر او آورده است. آنها با یکدیگر دعوا می‌کنند و زینب که دیگر کلافه شده، به اصرار از فاتح میخواهد ماشین را نگه دارد. سپس پیاده شده و میگوید که دیگر در این بازی نقشی ندارد. فاتح نمی‌تواند جلوی زینب را بگیرد. زینب سوار تاکسی شده و می رود. او متوجه می شود که پول خیلی کمی دارد.سپس در اسکله پیاده می شود و داخل اتاق کارکنان می رود. فاتح که تاکسی را تعقیب کرده، دنبال زینب می رود. آنها دوباره با یکدیگر بحث میکنند. فاتح میخواهد بگوید که به خاطر علاقه پیدا کردن به زینب، رفتارهای پدرش را تحمل کرده است، اما حرفش را می‌خورد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا