خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی ضربان قلب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.
خلاصه داستان سریال ضربان قلب
خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….
قسمت ۵۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
اسما غرغر کنان به خانه اش میرود که چرا آلپ با او مثل بچه ها رفتار کرده و او را به خانه فرستاده.او دم در میبیند که پدرش آمده است. پدرش میگوید:«من آمده ام تو را به مارماریس برگردانم.چطور بدون اطلاع خانوادهات ازدواج میکنی!!» اسما میگوید :«میخواستم بگویم.» پدرش عصبانی میشود و میگوید بعد از عقد؟؟ باید در این مورد با هم حرف بزنیم.
اسما به پدرش میگوید :«من برنمیگردم من اینجا شغل و زندگی دارم.» پدرش تاکید میکند که برای ازدواج اول باید خواستگاری بیایند.در این موقع آلپ آنجا میاید و میگوید:« بیمارستان کار زیاد داریم …چقدر زنگ میزنی؟» اسما پدرش را به او معرفی میکند. پدر اسما با آلپ حرف میزند و ادعا میکند که:« ما هم دوست داشتن را میفهمیم، اما هرکاری اصولی دارد و نمی شود خودتان حلقه بخرید و ازدواج کنید.من باید با پدرت حرف بزنم.» آلپ گیج شده و نمیداند چه کند… او شماره علی را میگیرد و تظاهر میکند که پدرش است. علی با او حرف میزند و در کافه اسما قرار میگذارند…ایلول میپرسد موضوع چیه ؟ علی میگوید فردا معلوم میشود.اسما به آلپ میگوید این چه کاری بود کردی؟ بابام علی را میشناسد. آلپ میگوید راه دیگری به فکرم نرسید. علی و ایلول به خانه میرسند و باران میبارد. علی دم در به ایلول میگوید:« میخواهم زودتر خانواده شویم و فردا عقد کنیم.خیلی ترسیدم که تو را از دست بدهم.» ایلول وارد خانه میشود و علی که گوشیش در ماشین جا مانده،میرود آن را بیاورد.
ایلول سعی میکند با دستهایش محکم جلوی گردن او را بگیرد و مانع خونریزی بیشتر شود .
آلپ به علی زنگ میزند و میگوید:« مجبور شدم شما را بجای پدرم معرفی کنم.» علی میگوید ولی او مرا میشناسد و در مدرسه مدیر ما بوده است.» آلپ این موضوع را به صمد میگوید و از او راه حل میخواهد.
ایلول سعی میکند به کمک آن مرد گوشی را از کیفش بردارد و به آمبولانس خبر بدهد.
علی دسته گل بزرگی را میخرد و فروشنده او را به خانه اش میرساند.