خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی ضربان قلب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.
خلاصه داستان سریال ضربان قلب
خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….
قسمت ۶۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
ایلول به علی میگوید :«کل عمرم همیشه ترسیده ام که مثل مادرم شوم.برای همین نمی خواستم بچه دار شوم که چیزهایی که من کشیده ام،بچه ام نکشد…من میدانم تو چقدر بچه را دوست داری و میخواهم آرزوست براورده شود.» علی میگوید:« من فقط از تو بچه میخواهم نه از زن دیگری.. اما اگر تو نمی خواهی ،من هم بی خیالش میشوم. دیگر حرف جدایی را نزنی…»
سینان و سلطان با دو سه نفر زن در کافه ای نشسته و صحبت میکنند.سلطان میرود که مشروب بیاورد او ایپک را میبیند که مست است.در بیمارستان، آغوز در حال انجام عمل است و به اوزگه میگوید که از ایپک خبری بگیرد، ولی ایپک متوجه نشود که از طرف او خبر میگیرد.اوزگه بعد از صحبت میگوید که ایپک نگفت کجا است، ولی از اطرافش سرو صداهایی میآمد. آغوز حدس می زند که او برای خوشگذرانی رفته است.
ایپک مست شده و با سلطان حرف میزند. او درباره ابنکه وقتی کسی خواهر بزرگتری دارد، همه او را با خواهرش مقایسه میکنند، صبحت میکند. سپس میخواهد برود که سلطان میگوید :«حالت خوب نیست، من تو را میرسانم.»
دکتر ها پرونده پزشکی را بررسی میکنند و پس از مشورت زیاد، راهی برای آن پیشنهاد میکنند کهریسک دارد، یا هر دو زنده میمانند یا هر دو میمیرند.
ایپک صبح بیدار میشود و میبیند که در خانه و رختخواب دیگری است و نمیداند کجاست.سپس سلطان را میبیند که صبحانه درست میکند. او خیلی ناراحت میشود و لباس میپوشد که برود.
او به سلطان میگوید :« بگو که بین ما هیچ اتفاقی نیفتاده است.»
سلطان میگوید:« اگر گفتنش حالت را خوب میکند، میگویم ولی…» ایپک میگوید :«ولی نگو…»
سلطان یادش میآید که بعد از آمدن به خانه اش،ایپک روی مبل می افتد و سلطان او را بغل کرده و به اتاق خودش میبرد و لباسهایش را عوض میکند و صحنهسازی میکند. سپس بیرون میرود.