معنی آفتاب گردان

فارسی به ترکی

خواص گیاهان دارویی

آفتاب گردان

آفتاب گردان گیاهی است یکساله و تا حدود سه متر رشد می کند تخمه آفتاب بسیار مقوی است درای 24% مواد پروتئینی، 47% روغن، 20% مواد هیداروکربن، 8% فسفر، 9% پتاسیم و بغیر از این مواد درای ویتامین های A و B نیز می باشد. اسانس گل آفتاب گردان برای التیام زخم ها و پائین آوردن فشار خون بکار می رود) تقویت معده و پائین آوردن فشار خون سردردی که همراه با سرماخوردگی است: 30 گرم تخم آفتاب گردان را در دو لیوان ریخته و بگذارید بجوشد تا نصف لیوان آن باقی بماند و این جوشانده را دوبار در روز بنوشید. سنگ کلیه: حدود یک متر از مغز ساقه آفتاب گردان را در دو لیوان آب ریخته و بگذارید آهسه بملایمت بجوشد تا مقدر آن به نصف لیوان تقلیل یابد آنگاه بمدت یک هفته و روزی یکبار آنرا بوشید تا از شر سنگ کلیه راحت شوید

لغت نامه دهخدا

آفتاب گردان

آفتاب گردان. [گ َ] (اِ مرکب) سایبان. چتر. || لبه ای جدا که بر مقدم کلاه پیوستندی در سفرها تا آفتاب بر روی کمتر تابد. || گلی که ساق آن بستبری ِ دو ابهام و درازای آن ببالای آدمی و بیشتر رسد با برگهای بزرگ و مزغّب و گلی زرد و پهن و بزرگ چون صحنی خرد، وتخم آن را چون تخمه هندوانه سمچکی در گیلان تفت داده و مغز آن را خورند. تنوم. دوارالشمس. || آفتاب پرست. حربا. روزگردک. (محمودبن عمر). بوقلمون.


گل آفتاب گردان

گل آفتاب گردان. [گ ُ ل ِ گ َ] (ترکیب وصفی، اِمرکب) رجوع به گل ازرق و آفتاب پرست و آذریون شود.


گردان

گردان. [گ َ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا):
شود سنانش چون بابزن در آتش حرب
بجای مرغ مبارز شده براو گردان.
سوزنی.
(گردان با «سر» ترکیب شود و به معنی، مات و مبهوت و متحیر آید):
آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست
عجب آن است که من واصل و سرگردانم.
سعدی (خواتیم).
چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود
عارف عاشق شوریده ٔ سرگردان را.
سعدی.
ز بانگ مشغله ٔ بلبلان عاشق مست
شکوفه جامه دریده ست و سرو سرگردان.
سعدی.
ترکیب ها:
- آب گردان. آتش گردان. آفتاب گردان. آهوگردان.آینه گردان. انگشتری گردان. بازی گردان. بلاگردان. پل گردان. تریاک برگردان. تعزیه گردان. تنخواه گردان. چرخ گردان. حال گردان. دست گردان. روگردان. سیل برگردان. سیل گردان. شبیه گردان. صحنه گردان. طاس گردان. فلک گردان. کارگردان. کاسه گردان (همچو لوطی کاسه گردان). کوزه گردان (رجوع به جدارک در برهان شود). مجمره گردان. نمایش گردان. واگردان.یخه برگردان. رجوع به ذیل هر یک از مدخل ها و گرداندن و گردانیدن شود.

گردان. [گ َ] (نف) گردنده. چرخنده. دوار. متحرک به حرکت دوری:
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد
مرده نشود زنده و زنده به ستودان شد.
رودکی.
ای منظره ٔ کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین
می گردان که جهان یافه و گردانستا.
دقیقی.
می نبینی که ز پیری و ضعیفی گشته ست
پشت من چفته و تن کاسته و سر گردان.
جوهری هروی.
سرش گشت گردان و دل پرنهیب
بدانست کآمد بتنگی نشیب.
فردوسی.
چو دارنده ٔ چرخ گردان بخواست
که آن پادشا را بود کار راست.
فردوسی.
دل چرخ گردان همه چاک شد
همه کام خورشید پرخاک شد.
فردوسی.
همیشه تا که بود زیر پا زمین گردان
چنانکه از برِ چرخ است گنبد دوار.
فرخی.
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردان گردبادی تند گردی تیره اندروا.
فرخی.
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی.
اسدی (گرشاسب نامه).
هزاران گوی سیم آکنده گردان
که افکند اندر این میدان اخضر.
ناصرخسرو.
در این بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیب دان را.
ناصرخسرو.
من بر سر میدان تو گردانم چون گوی
و اندر کف هجران تو غلطانم چون گوز.
سوزنی.
فلک را کرده گردان بر سر خاک
زمین را جای گردشگاه افلاک.
نظامی.
نه خورشید جهان کاین چشمه ٔ خون
بدین کار است گردان گرد گردون.
نظامی.
گفتم: ای فرزند! دخل، آب روان است و عیش، آسیای گردان. (گلستان). || به مجاز، متغیر. متحول. متلون:
تن ما نیز گردان چون جهان است
که گه زو پیر و گاهی زو جوان است.
(ویس و رامین).
بدان که بیشتر خائفان از سوء خاتمت ترسنده اند برای آنکه دل آدمی گردان است و وقت مرگ وقتی عظیم است. (کیمیای سعادت). این دو حالت گردان است. (کتاب المعارف). هرگاه بدین درگاه باشی، مستوجب و نامزد خلعت باشد ترا و اگر گردان می باشی و نامزد خلعت تو گردان می باشد تا پایان بر یکی مقرر مانی. (کتاب المعارف).
زجر استادان به شاگردان چراست
خاطر از تدبیرها گردان چراست ؟
مولوی.
- زبان گردان به چیزی، به مجاز، گویا. ناطق:
کنون تا در این تن مرا جان بود
زبانم به مدح تو گردان بود.
اسدی (گرشاسب نامه).
و رجوع به گردانیدن و گردیدن شود.

گردان. [] (اِخ) ایستگاه میان کرج و هشتگرد، واقع در خط راه تهران به تبریز و در 85هزارگزی تهران است. رجوع به کردان شود.

فرهنگ عمید

آفتاب گردان

آنچه برای جلوگیری از تابش آفتاب به بدن به کار ببرند، مانند سایه‌بان و چتر،
تکۀ چرم یا پارچۀ ضخیم که آن را مانند لبۀ کلاه درست می‌کنند و در تابستان بالای پیشانی می‌بندند که آفتاب به چهره نتابد، لبۀ کلاه،

گیاهی با برگ‌های درشت و ساقۀ بلند و گل‌های سبدی زردرنگ که میان آن‌ها تخم‌هایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آن‌ها را تف می‌دهند و مغز آن را می‌خورند. روغن آن را نیز می‌گیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراک‌ها به کار می‌برند، گل آن همواره رو به آفتاب می‌گردد، گل آفتاب‌گردش، آفتاب‌گردک، روزگردان،

تعبیر خواب

آفتاب گردان

توضیح در باب اینکه گل مورد نظر این سیرین آفتابگردان باشد چندان مطمئن نیستیم اما دلیل اینکه همیشه گلها و میوه هایزرد را به بیماریتعبیر کرده است، احتمال میدهیم این مورد نیز که به، اردکون، آمده است، همان گل آفتابگردان باشد که به همان تعبیر در موقع خواب دیدن رنج و بیماریاست 1ـ دیدن دسته گل آفتاب گردان در خواب، نشانه اندوه است. 2ـ اگر خواب ببینید در مزرعه ایاز گلهایآفتابگردان راه میروید و آفتاب میتابد و پرندگان آواز میخوانند، نشانه آن است که شادمانیو سلامت دست در دست هم میدهند تا شما را سعادتمند کنند. 3ـ اگر گلهایآفتاب گردان را در فصلیببینید که این گلها در آن فصل رشد نمیکنند، علامت آن است که شر و بدیگریبان شما را میگیرد. - محمد بن سیرین

فرهنگ معین

آفتاب گردان

(ص فا.) سایبان، چتر، پارچه ضخیم یا لبه کلاه که جلو تابش آفتاب بر چهره را می گیرد، (اِمر.) گیاهی از تیره مرکبان که تخم آن را تف داده یا روغن گیرند. [خوانش: (گَ)]

حل جدول

فرهنگ گیاهان

آفتاب گردان

حشیشهالعقرب، صامریوما

کالری خوراکی ها

تخمه آفتاب گردان

100 گرم 580 کالری

فرهنگ فارسی هوشیار

گردان گردان

اندک اندک بتدریج: آخر در شکارگاه سلطان (محمود) را خوش طبع یافت (احمد حسن میمندی) سخن را گردان گردان همی آورد تا بعلم نجوم. . .


روز گردان

آفتاب گردان

معادل ابجد

آفتاب گردان

759

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری