معنی جور

فرهنگ عمید

جور

گونه، نوع،
(صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظم‌وترتیب و بسامان،
(صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری،
* جور شدن: (مصدر لازم)
فراهم و آماده شدن،
مرتب و هماهنگ شدن،
* جور کردن: (مصدر متعدی)
فراهم و آماده کردن،
مرتب و هماهنگ کردن،

ستم کردن،
(اسم) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد، خط لب جام،
[مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور،

گویش مازندرانی

جور

بالا

سربالایی

مثل – مانند – بسان


جور جور

بالا بالا

حل جدول

جور

جفا

ظلم و ستم

ستم، ظلم

فارسی به انگلیسی

جور

Accordant, Becoming, Class, Commensurate, Compatible, Complement, Consistent, Description, Homo-, Iso-, Kind, Favorable, Fitted, Harmonious, Inhumanity, Just, Line, Lot, Maltreatment, Manners, Match, Order, Right, Rigor, Rigour, Seasonable, Sort, Species, Stamp, Synchronous, Timely, Tr

فرهنگ فارسی هوشیار

جور

ستم کردن در حکم، میل کردن از راستی در راه، از راه منحرف شدن، کنار رفتن مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب

واژه پیشنهادی

جور

نوع

فرهنگ معین

جور

(مص ل.) ستم کردن، ظلم کردن، (اِ.) ستم، ظلم. [خوانش: (جُ وْ) [ع.]]

نوع، گونه، منظم، مرتب،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جور

جفا، ستم

فارسی به عربی

جور

صنف، ظلم، متناسق، نوع

معادل ابجد

جور

209

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری