معنی حول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِمص.) قدرت، توانایی، (اِ.) قوه، نیرو، پیرامون، گرداگرد، سال، سنه، جمع احوال. [خوانش: (حُ) [ع.]]
(حِ وَ) [ع.] (مص ل.) رفتن از جایی به جایی.
(حَ وَ) [ع.] (مص ل.) کج بین شدن.
فرهنگ عمید
نزدیک بودن سیاهی چشم به سمت بینی، لوچ بودن چشم، لوچی، کجبینی،
* حولوحوش
(حرف اضافه) دربارۀ،
(اسم مصدر) قوه، قدرت،
[قدیمی] سال،
* حولوحوش:
[عامیانه] اطراف، جوانب، و پیرامون چیزی یا جایی،
[مجاز] دربارۀ،
حل جدول
پیرامون
مترادف و متضاد زبان فارسی
توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، جودت نظر، اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد
عربی به فارسی
درباره , گرداگرد , پیرامون , دور تا دور , در اطراف , نزدیک , قریب , در حدود , در باب , راجع به , در شرف , در صدد , با , نزد , در , بهر سو , تقریبا , بالا تر , فرمان عقب گرد , دور , دراطراف , درحوالی , در هر سو , در نزدیکی , منحرف کردن , متوجه کردن , معطوف داشتن
فرهنگ فارسی هوشیار
سنه، ایام، عام، سال، توانائی، حیله، جنبش
فرهنگ فارسی آزاد
حَوْل، قوت و قدرت، حرکت و انتقال، جودت نظر، حذاقت و مهارت، سال، پیرامون و اطراف، تحول یابنده و متغیّر، حیله (جمع: اَحْوال، حُوُوْل، حُؤوُل)،
حَوْل، (حالَ، یَحُولُ) از حالی به حالی شدن، تعبیر کردن، بین دو یا چند چیز حائل شدن، بجائی دگر منتقل شدن، یکی را از دیگری بازداشتن و مانع شدن،
معادل ابجد
44