معنی خودکار

لغت نامه دهخدا

خودکار

خودکار. [خوَدْ / خُدْ] (ص مرکب) آنچه پیش خود کار می کند و احتیاج بمراقبت ندارد.آنکه کار کردن او امر و گفتن لازم ندارد و خود آن کاری که باید کرد در موقع خود کند. (یادداشت مؤلف).
- قلم خودکار، قلمی که احتیاج بدوات ندارد و با ماده ای که از ابتداء داخل آن است نوشتن انجام می دهد.
- ماشین خودکار، ماشینی که احتیاج به مراقبت کارگر ندارد و خود کار خود را انجام می دهد.

فرهنگ معین

خودکار

دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس. [خوانش: (~.) (ص مر.)]

فرهنگ عمید

خودکار

ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می‌دهد، اتوماتیک،
[مجاز] کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می‌دهد،
(اسم) نوعی قلم استوانه‌ای‌شکل حاوی جوهر غلیظ،

حل جدول

خودکار

اتوماتیک

اختراعی از جان لودآمریکایی

اختراعی از جان لود آمریکایی

معادل فارسی اتوماتیک

مترادف و متضاد زبان فارسی

خودکار

اتوماتیک، خودنویس، قلم

فارسی به انگلیسی

خودکار

Automatic, Mechanical, Self-Acting, Unmanned, Ballpoint (P

فارسی به ترکی

خودکار‬

tükenmez kalem

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

خودکار

آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد

فارسی به آلمانی

خودکار

Automatik, Automatisch, Maschinell, Selbsttätig

معادل ابجد

خودکار

831

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری