معنی خوراکی

لغت نامه دهخدا

خوراکی

خوراکی. [خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) بهره ٔ روزینه از غذا. || پولی که برای خریداری روزینه ازغذا می دهند. || پولی که برای صرف معاش خرج میشود. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی) آنچه خوردن را بکار آید. مقابل پوشاکی. (یادداشت مؤلف). || آن دارویی که باید خورد. مقابل داروی تزریقی. || خوردنی. مأکول. ازدرِ خوردن.آنچه توان خورد. قابل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).


خوش خوراکی

خوش خوراکی. [خوَش ْ / خُش ْ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) عمل خوش خوراک. بامزگی. خوش مزگی. خوش طعمی.


نازک خوراکی

نازک خوراکی. [زُ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) حالت و صفت نازک خوراک. رجوع به نازک خوراک شود.


گنده خوراکی

گنده خوراکی. [گ َ دَ / دِ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) عمل گنده خوراک. و رجوع به گنده خوراک و گنده خوار و گنده خور شود.

فارسی به انگلیسی

خوراکی‌

Dietary, Eatable, Eating, Edible, Internal, Nourishment

فرهنگ فارسی هوشیار

کم خوراکی

کم خوردن کم خوراکی.


خوراکی

(صفت اسم) خوردنی طعام.


غاریقون خوراکی

غارچ پرورشی غارچ خوراکی سماروغ خوردنی

فرهنگ عمید

خوراکی

خوردنی، قابل خوردن،
(اسم) طعام، غذا،

حل جدول

خوراکی

ماکول

ارزاق، طعام

مترادف و متضاد زبان فارسی

خوراکی

اطعمه، ارزاق، توشه، خواربار، خوردنی، غذا، مائده، خوردنی، قابل‌خوردن، ماکول،
(متضاد) پوشاکی

فارسی به عربی

خوراکی

صالح للاکل، مخزن، وجبه الطعام


چلیک خوراکی

شلیک

فارسی به آلمانی

خوراکی

Essbar [adjective]

واژه پیشنهادی

از ماهی‌های خوراکی

از ماهی‌های خوراکی

معادل ابجد

خوراکی

837

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری