معنی زاق
لغت نامه دهخدا
زاق. (اِ) بچه ٔ هر چیز را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به زاق و زیق و زاقدان شود. || (ص) کبود. ازرق. زاغ. رجوع به زاغ شود.
زاق. [قِن ْ] (ع ص) از زقی و زقو (مخفف زاقی). || هر که فریاد کند. (تاج العروس). || (اِ) خروس و جمع آن زواقی است. یقال: هو اثقل من الزواقی، ای الدیکه لانهم کانوا یسمرون فاذا صاحت تفرقوا. (تاج العروس). و رجوع به زاقی شود.
فرهنگ معین
(اِ.) بچه هر چیز.
حل جدول
کبود
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی ک زای زاج زه (اسم) بچه (هر چیز)
معادل ابجد
108