معنی فت

لغت نامه دهخدا

فت

فت. [ف َت ت] (ع مص) سست کردن ساعد و بازو را. (منتهی الارب). || متفرق ساختن یاران شخصی را ازاو. || کوفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ریزه ریزه نمودن. (منتهی الارب). || به انگشتان شکستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکافتن سنگ را. (منتهی الارب).

فت. [ف َت ت / ف ُت ت /ف ِت ت] (ع ص، اِ) پراکنده. (منتهی الارب). یقال: هم اهل بیت فت، ای منتشرون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکاف در سنگ سخت. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

فت

(فَ) (ص.) (عا.) فت و فراوان: بسیار زیاد.

فرهنگ عمید

فت

* فت پا
* فت پا: (ورزش) در کُشتی، فنی برای خواباندن حریف به پشت که در آن کشتی‌گیر در سرپا یک پای خود را به پشت پای حریف زده و آن را بالا می‌بَرد،

حل جدول

فت

فراوان

بسیار

چاق فرنگی

چاق خارجی، بسیار، فراوان

گویش مازندرانی

فت

فت

فرهنگ فارسی هوشیار

فت

‎ ریز ریز کردن، شکافتن سنگ را، در هم شکسته خرد، پراکند فراوان (صفت) یا فت و فراوان. بسیار بسیار زیاد: میوه در آنجا فت و فراوانست.

معادل ابجد

فت

480

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری