معنی قرینه
فرهنگ معین
زوجه، علامت واثر، شبیه، علامت و نشانه ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی. [خوانش: (قَ نِ) [ع. قرینه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
چیزی که از جهت پی بردن به امری یا رسیدن به مراد و مقصد مانند دلیل باشد، علامت، نشانه،
(صفت) [قدیمی] نظیر، مانند،
حل جدول
متقارن
مترادف و متضاد زبان فارسی
متقارن، تناظر، توازن، نظیر، هماهنگ
فارسی به انگلیسی
Doublet, Clue, Context, Correlative, Corresponding, Counterpart, Homologous, Twin, Obverse, Sister, Symmetrical
فرهنگ فارسی هوشیار
نشانه ای که برای انسان مانند دلیل باشد جهت پی بردن به امری
فرهنگ فارسی آزاد
قَرِیْنَه، مُؤَنَّث قَرِیْن، زوجه- آنچه که در کلام دلالت به مطلبی دگر نماید- آنچه که نشانه یا دلیل برای پی بردن به معنا یا درک مقصود یا کشف مجهول باشد (جمع: قَرائِن)،
معادل ابجد
365