معنی وسام

لغت نامه دهخدا

وسام

وسام. [وَ] (ع مص) زیبا و خوب روی گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکوروی شدن. (تاج المصادر بیهقی).

وسام. [وِ] (ع ص، اِ) ج ِ وسیم، به معنی زیبا و خوبروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود. || ج ِ وسیمه، به معنی زن جمیل زیباروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به وسیمه شود. || نشان و داغ ستوران و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || نشان که آویزند بر سینه و جز آن.

فرهنگ فارسی آزاد

وسام

وِسام، مدال، نشان (که به مناسبت لیاقت یا خدمت اعطاء می گردد)، علامت یا نشانی که بر حیوان داغ می کنند (جمع: اَوسَمَه)، ایضاً جمعِ وَسِیم است،


وسام، وسامة

وَسام، وَسامَه، (وَسُمَ، یَوسَمُ) زیبا گشتن، نکو روی شدن (به فعل وَسم نیز مراجعه شود)،

حل جدول

وسام

زیباروی

مدال


مدال و نشان

وسام


زیبارو

وسام


نشان و علامت

وسام

عربی به فارسی

وسام

سر بالا یی , فراز , سختی , مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یا شهسواری , خطاتصال , اکولا د , خط ابرو (به این شکل{}) , نشان , نشانی شبیه سکه , مدال , شکل , شبیه , صورت

فرهنگ فارسی هوشیار

وسام

داغ داغ ستوران، نشان نشان شایستگی

معادل ابجد

وسام

107

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری