معنی خدمتگذاران

حل جدول

لغت نامه دهخدا

عاطفت

عاطفت. [طِ ف َ] (ع اِمص) عاطفه.عاطفه. مهربانی. مهر: پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نومید گردند. (کلیله و دمنه).
یکی عاطفت سیرت خویش کرد
درم داد و تیمار درویش کرد.
سعدی (بوستان).
و رجوع به عاطفه شود.


ابوالعیناء

ابوالعیناء. [اَ بُل ْ ع َ] (اِخ) محمدبن قاسم بن خلادبن یاسربن سلیمان ضریر. مکنی به ابی عبداﷲ اهوازی بصری هاشمی بالولاء مولی ابی جعفر المنصور. مولد او باهواز به سال 191 هَ. ق. و منشاء وی بصره است، و گفته اند که اصل او از یمامه است. شاعر و ادیب و صاحب نوادر. او در بصره سماع حدیث کرد و از ابی عبیده و اصمعی و ابی زید انصاری و عتبی و جز آنان ادب فرا گرفت. و بچهل سالگی نابینا گشت. و یکی از فصیح ترین و باحافظه ترین مردمان و از ظرفای مشهور است و در ذکاء و فطنت و حاضرجوابی از امثال و نظراء او کس بپایه ٔ وی نرسید و او را باابوعلی ضریر ماجراهای دلکش و اشعار نمکین است. روزی بمجلس یکی از وزراء حدیث جود برامکه میرفت. ابوالعینا در بذل و افضال آنان سخن بدرازا کشید. وزیر گفت چند از جود و کرم اینان، همه ٔ این حکایات جز جعل و مصنوع مشتی ورّاق و مؤلف دروغزن نیست. ابوالعینا بی محابائی گفت پس این ورّاقان و مؤلفین چرا در حضرت وزیر از جعل این اکاذیب فروایستاده و سکوت کرده اند؟ وزیر خاموش گشت و حاضران از دلیری ابوالعینا متعجب گشتند. روزی او را با مردی علوی مخاصمه ای درگرفت. علوی گفت با من مخاصمه درگیری با اینکه هر روز چندین بار اللهم صل علی محمد و آله گوئی ؟ ابوالعینا گفت من الطیبین الطاهرین را در آخر بیفزایم. بدو گفتند که متوکل خلیفه گفت اگر ابوالعینا نابینا نبودی ما او را بمنادمت گزیدیمی. ابوالعینا گفت اگر حضرت خلیفه مرا از رؤیت هلال و قرائت نقوش محوشده ٔ خاتم ها معاف کند منادمت را در من منقصتی نیست. وقتی کسی در خانه ٔ او بکوفت. گفت کیست ؟ کوبنده ٔ در گفت من. گفت لفظ من بر صوت دق الباب چیزی نیفزود. وقتی عبیداﷲبن سلیمان وزیر معتضد او را گفت مرا معذور دار که کار فراوان دارم ابوالعینا گفت آنروز که ترا کار نباشد مرا نیز با تو کاری نیست. وقتی بدیدار ابوالصغر اسماعیل بن بلبل وزیر شد وزیر گفت دیریست که ما را ترک گفته ای گفت خر من بدزدیدند. گفت چگونه ؟ گفت با دزدان نبودم تا شرح چگونگی آن دهم. وزیر گفت ممکن بود بر خری دیگر نشینی. گفت از تنگدستی خر دیگر نمی توانستم خرید و ذل خربنده عار و منت عاریت نیز ناگوار بود. وقتی مغنّیه ای بدو گفت انگشتری خویش بمن ده تا هرگاه آنرا بینم ترا یاد آرم. گفت انگشتری ضرور نیست همین گفتگوی ما بخاطر دارکه تو از من انگشتری خواستی و من ندادم. وقتی بزمان نابینائی او مردی نزدیک وی بایستاد ابوالعیناء پرسید کیستی ؟ گفت یکی از فرزندان آدم. گفت خدا ترا طول عمر دهاد من گمان می بردم دیریست تا این نسل برافتاده است. او را گفتند تا کی این مدح و قدح تو مردمانرا؟ گفت تا آنگاه که نیکوکاری نیکی و تبهکاری بدی کند. روزی بر در خانه ٔ صاعدبن مخلد وزیر شد و دستوری خواست تا درآید. گفتند وزیر بنماز اندر است و این وزیر پس از وزارت مسلمانی گرفته بود. ابوالعینا گفت لکل ّ جدید لذّه. متوکل خلیفه گفت این قصر جعفری ما را چگونه بینی ؟ گفت مردمان خانه در دنیا سازند و خلیفه دنیا را در خانه ٔ خویش پی افکنده است. گفتند چرا از شراب پرهیزی ؟ گفت به کم آن بسنده نکنم و بسیار آن برنتابم.وقتی بعیادت عبداﷲبن منصور شد و او را بیماری به شده بود از غلام پرسید خواجه را حال چونست ؟ گفت بدانسان که دل تو خواهد. گفت پس از چیست آواز مویه گران نمیشنوم ؟ روزی ابومکرم بغدادی به قصد تعریض، ابوالعینا را گفت شمار دروغزنان بصره چند است ؟ گفت بعدّه ٔ زناکاران بغداد. و آنگاه که برای اخذ بقایای عمل، نجاح بن سلمه را بموسی بن عبداﷲ اصفهانی سپردند و او نجاح را به شکنجه گرفت تا وی بدان شکنجه بمرد و هرکس در این باب چیزی میگفت از ابی العینا پرسیدند تو در باب نجاح بن سلمه چه شنیده ای ؟ گفت فوکزه موسی فقضی علیه. و این سخن بموسی برداشتند. فردا موسی ابوالعینا را در راه بدید و زبان بتهدید او گشود. ابوالعینا گفت أتریدأن تقتلنی کما قتلت نفساً بالأمس. باز گویند متوکل خلیفه بدو گفت منادمت ماگزین. ابوالعینا گفت من مردی ضریرم آنان که در مجلس خلیفه اند همه خدمتگذاران باشند و من خود بخدمتگذار نیازمندم و دیگر آنکه گاه باشد که خلیفه در من بچشم رضا نگرد و دل او خشمناک باشد و گاه بچشم غضب بیند ودر دل رضا و خرسندی دارد بیننده از چهره و ملامح خلیفه این دو حال بازشناسد لکن نابینا در هلاکت افتد. خلیفه گفت شنیده ام که ترا در زبان بذائت است و کسان رابزخم زبان آزرده کنی. گفت ای امیرمؤمنان من براه خدای روم او تعالی نیز مدح و قدح کند چنانکه فرمود نعم العبد انه اوّاب. و بازگفت هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد اثیم عتل بعد ذلک زنیم. و شاعر گوید:
اذا انا بالمعروف لم اثن صادقاً
و لم اشتم النکس اللئیم المذمما
ففیم عرفت الخیر و الشر باسمه
و شق لی اﷲ المسامع و الفما.
و نوادر او بسیار است و ابن الندیم در الفهرست گوید او مردی فصیح وبلیغ و حاضرجواب و شاعر بود و در آخر عمر نابینا گشت و میان او و ابی علی البصیر و همچنین بین او و ابی هفان مکاتبات و مهاجاتی است و اهل عسکر از زبان وی بترسیدندی و از اصمعی و دیگر علما روایت دارد و ابن ابی طاهر در اخبار و نوادر ابی العینا کتابی کرده است و دیوان شعر او نزدیک سی ورقه است و گوید این جمله از خط ابی علی بن مقله بترتیب و بلفظ نقل کردم -انتهی. و صاحب اغانی نبذه ای از حکایت او آورده است. وفات ابوالعیناء در جمادی الاَّخره ٔ سنه ٔ 283 و بقولی 282 هَ. ق. بوده است.
و از اشعار اوست:
حمدت الهی اذ بلانی بحبها
علی حول یغنی عن النظر الشزر
نظرت الیها والرقیب یظننی
نظرت الیه فاسترحت من العذر.
تعس الزمان لقد اتی بعجاب
و محا رسوم الظرف و الاَّداب
وافی بکُتاب لو انبسطت یدی
فیهم رددتهم الی الکتاب
جیل من الانعام الا انهم
من بینها خلقوا بلااذناب
لایعرفون اذا الجریده جردت
مابین عیاب الی عتاب
او ماتری اسدبن جوهر قدغدا
متشبها باجله الکتاب
فاذا اتاه مسائل فی حاجه
ردّ الجواب له بغیر جواب
و سمعت من غث الکلام و رثه
و قبیحه باللحن و الاعراب
ثکلتک امک هبک من بقرالفلا
ما کنت تغلط مره بصواب.
و درباره ٔ احمدبن خصیب وزیر گوید:
قل للخلیفه یا ابن عم محمد
اشکل وزیرک انه رکال
قد احجم المتظلمون مخافه
منه و قالوا مانروم محال
مادام مطلقه علینا رجله
او دام للنزق الجهول مقال
قد نال من اعراضنا بلسانه
و لرجله بین الصدور مجال
امنعه من رکل الرجال و ان ترد
مالا فعند وزیرک الاموال.
و گفته است:
الحمدﷲ لیس لی فرس
و لا علی باب منزلی حرس
و لا غلام اذا هتفت به
بادر نحوی کأنه قبس
ابنی غلامی و زوجتی امتی
ملکینها المُلاک و العرس
غنیت بالیاس و اعتصمت به
عن کل فرد بوجهه عبس
فما یرانی ببابه ابداً
طلق المحیا سمح و لا شرس.
من کان یملک درهمین تعلمت
شفتاه انواع الکلام فقالا
و تقدم الفصحاء فاستمعوا له
و رأیته بین الوری مختالا
لولا دراهمه التی فی کیسه
لرأیته شرالبریه حالا
ان الغنی اذا تکلم کاذباً
قالوا صدقت و مانطقت محالا
و اذا الفقیر اصاب قالوا لم تصب
و کذبت یا هذا و قلت ضلالا
ان الدراهم فی المواطن کلها
تکسو الرجال مهابه و جلالا
فهی اللسان لمن اراد فصاحه
و هی السلاح لمن اراد قتالا.
تولت بهجه الدنیا
فکل جدیدها خلق
و خان الناس کلهم
فماادری بمن اثق
رأیت معالم الخیرا-
ت سدت دونها الطرق
فلاحسب و لاادب
ولادین و لاخلق.
و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ص 61 و بعد شود.


پروشات

پروشات. [پ ُ] (اِخ) پروشاتّو. ملکه ٔ ایران، زن داریوش دوم و دختر اردشیر اول (درازدست) هخامنشی از زن بابلی آندیا یا آندریا نام. این اسم را یونانی شده ٔ پروشات یا پروشاتو گمان می برند و شاید بپارسی قدیم بمعنی پرشاد بوده یا آنکه نامش نزدیک به لفظ پریزاد بوده است. سترابون اسم این زن را که در زمان دو شاه (داریوش دوم و اردشیر دوم) آنقدر در دربار نفوذ داشت فارسیریس نوشته ولی پلوتارک اسم اولی را ذکر کرده نظر به اینکه کتزیاس همین زن را که بعدها ملکه گردید دیده بود و اسم او را پروساتس نوشته شکی نیست که نوشته ٔ سترابون را نمی توان صحیح دانست کتزیاس او را خاله ٔ داریوش دانسته ولی دی نُن گوید که خواهرش بود.نفوذ این زن در دربار داریوش دوم بسیار بود وی از حیث حیله و تزویر و دسائسی که همواره بکار میبرد و نیز در قساوت قلب و خونریزی مثل و مانند نداشت. کتزیاس طبیب یونانی اردشیر دوم این ملکه را دیده بود و گویدخود پروشات بمن گفت که سیزده پسر و دختر برای شاه زائیده و اکثر آنها مرده اند. هنگامی که ارسی تس برادر داریوش دوم بر او یاغی شدو با پسر بغابوخش که آرتی فیوس نام داشت همدست گردیدداریوش اردشیر نامی را با قشونی به قصد او فرستاد واین سردار دو نوبت شکست خورد زیرا سپاهیان اجیر یونانی جزو یاغی ها بودند، ولی در دفعه ٔ سوم اردشیر فتح کرد. توضیح آنکه پولی به یونانی ها داد و آنها آرتی فیوس را رها کردند بعد اردشیر جنگ کرده غالب آمد در این احوال چون سردار یاغی (ارتی فیوس) دید یونانی ها از دور او پراکنده اند... حاضر شد تسلیم شود بشرط اینکه جانش در امان باشد. اردشیر قبول کرد و پس از آن چون داریوش خواست او را بکشد پروشات گفت، صلاح نیست، تأمل کن تا خود آرسی تس نیز بدام بیفتد نظر ملکه صائب بود زیرا پس از چندی آرسی تس چون دید شاه قول خود را نگاه داشته تسلیم شد بعد داریوش چون هر دو یاغی را در اختیار خود دید بحال آنها رحم آورده خواست قول خود را حفظ کند، ولی این دفعه پروشات کشتن آنها را لازم دید و هر قدر شاه مماطله کرد، او بر اصرار و ابرام خودافزود تا آنکه داریوش با نهایت اکراه بقتل آنها راضی شد و شبی هر دو را از خواب بیدار کرده بیدرنگ در خاکستر خفه کردند. سه خواجه یعنی آرتُکسارِس، ارتابازان و اتواوس در دربار داریوش مقتدر بودند و بعد از پریزاد (پروشات) نفوذی فوق العاده نسبت به داریوش داشتند... چون پروشات حس کرد که این خواجه، چنانکه ملکه مایل بود در مقابل احکام او خم نمیشود بنای دسائس رابر ضد او گذارده بشاه گفت: این مرد خطرناک است و هم مضحک: خطرناک است از این جهت که هوای سلطنت دارد مضحک است از این رو که با وجود اینکه خواجه است زن گرفته و بزنش گفته ریش و سبیل مصنوعی برای او درست کند.بر اثر این حرف شاه از خواجه ظنین شد و بعد پروشات این خواجه را بکشت. دربارداریوش دوم دستخوش بوالهوسیها و کینه ورزیهای پروشات بود. داریوش از پروشات چهار پسر داشت اول اردشیر که بزرگتر از همه بود بعد کوروش، استان و اگزاثر. پروشات کوروش را بیش از اردشیر دوست میداشت و میخواست تخت و تاج شاهی پس از فوت داریوش نصیب او گردد بنابراین همین که شاه ناخوش شدملکه او را از ایالت سواحل دریاها احضار کرد و کوروش، به امید این که مادرش او را ولیعهد خواهد کرد، به مقر سلطنت پدر شتافت پروشات برای اجرای خیال خود بهمان دلیل متشبث شد که وقتی خشیارشا بتحریک دمارات متمسک شده بود، توضیح آنکه ملکه به شاه گفت: من ارشک را وقتی زائیدم، که تو یک شخص عادی بودی ولی کوروش رازمانی که من ملکه بودم. این دلیل در مزاج شاه اثر نکرد زیرا اعلام کرد، که ارشک جانشین او است و موسوم به اردشیر خواهد بود بعد کوروش را والی لیدیه و صفحات دریایی و سردار کرد (شاید این یگانه دفعه ای بوده که داریوش در مقابل نیرنگهاو اصرار پروشات مقاومت کرده) بعد از فوت داریوش اردشیر به پاسارگاد رفت تا در آنجا بوسیله ٔ کاهنان آداب تاجگذاری را... (در معبد اناهیتا) بعمل آرد موافق آداب، شاه می بایست داخل معبد شده و لباس خود را کنده لباسی را که کوروش قدیم (مقصود کوروش بزرگ است) قبل از این که به شاهی رسیده باشد می پوشید، دربر کند... در حینی که اردشیر میخواست آداب مذهبی را بجا آرد تیسافرن او را آگاه کرد که کوروش سوء قصد نسبت به او دارد و برای تأیید این خبر کاهنی را که سابقاً مربی کوروش بود و متأسف از اینکه او شاه نشده نزد اردشیرآورد او شهادت داد که کوروش قصد دارد در حین اجرای آداب مذهبی بشاه حمله کرده او را بکشد. بعضی گویند که بمجرد این اسناد کوروش توقیف شد. برخی به این عقیده اند، که کوروش داخل معبد شده پنهان گردید و کاهن مزبور قصد او را آشکار کرد بهر حال پس از آن اردشیر حکم اعدام کوروش را داد و همین که این خبر به پروشات رسید دوان آمد و پسر خود را در آغوش کشیده بدن او را با گیسوان خود پوشید گردن خود را به گردن او چسباند و چنان او را دربر گرفت که جلاد نمیتوانست ضربتی به کوروش وارد آورد بی اینکه آن ضربت به پروشات هم اصابت کند پس از اینکار ملکه فریادها برآورد شیون ها کرد و چندان عجز و الحاح نمود و قسم داد و قسم خورد تا بالاخره شاه از تقصیر کوروش درگذشت و حکم کرد که فوراً به ایالت خود برگردد کوروش پس از آن بطرف لیدیه حرکت کرد و در آنجا یاغی شد کوروش از لاسدمونیها سپاهیان اجیر خواست... و علاوه بر سپاه لاسدمونی، به توسط طرفداران خود که بسیار بودند در نهان سپاهی بزرگ از ممالک ایران تهیه میکرد، با پروشات سراً در مکاتبه بود و طرفداران شاه را میترسانید تا خبری به او ندهند... اشخاصی که عاشق تجدد بودندو نیز کسانی که نمی توانند راحت بنشینند، میگفتند:
اوضاع مملکت پادشاهی را اقتضاء میکند که مانند کوروش ممتاز، آزادی طلب، رزمی و سخی باشد و چنین دولت بزرگ را باید شاهی پرجرئت و جاه طلب اداره کند. پروشات از این افکار استفاده کرده توسط طرفداران و همدستان خود در میان مردم انتشار میداد که چنین شخصی کوروش است و حرفهای او مؤثر میافتاد... کوروش میکوشید که اهالی ایالت او از حسن اراده [ظاهراً اداره] وی راضی باشند جِدّ او مخصوصاً معطوف به جمعکردن سپاه بود و به همه توصیه میکرد که از سپاهیان پلوپونس تا بتوانند بیشتر اجیر کنند و در همه جا انتشار میدادکه چون از طرف تیسافرن نگران است این قشون را تهیه میکند... تیسافرن بطرف پایتخت حرکت کرد تا اردشیر را از وقایع آگاه گرداند پروشات همواره به شاه میگفت اخباری که تیسافرن میدهد مبنی بر غرض است و این والی دشمن کوروش می باشد. پس ازورود تیسافرن اطلاعات او باعث تشویش و اضطراب دربار گردید و همه تقصیر عمده را به پروشات و طرفداران او متوجه کردند ولی حرف کسی به پروشات بقدر توبیخ و ملامت استاتیرا که فوق العاده از یاغیگری کوروش اندوهناک بود اثر نکرد زیرا این ملکه بالاخره ملاحظه را به یک سو نهاده بی پروا به پروشات گفت: «کجاست قولهائی که شما به پسرتان میدادید عجز و الحاح شما برای خلاصی کوروش در موقعی که او سؤقصد به حیات برادر خود کرد چه نتیجه داد؟ آتش جنگ را شما افروخته اید و شما ما را دچار این سختی کرده اید». (پلوتارک کتاب اردشیر، بند 7). این سخنان آتش کینه را در دل پروشات برافروخت و اوتصمیم بر هلاک استاتیرا گرفته منتظر فرصت شد تا نقشه ٔ شوم خود را اجراء کند.کتزیاس گوید که این قضیه پس از جنگ کوروش با اردشیر روی داد ولی دی نن عقیده داشت که این زن نقشه ٔ خود را راجع به کشتن ملکه در موقع جنگ اجراء کرد....
... پس از کشته شدن کوروش شخص کاریانی که زیر زانوی کوروش را بریده بود نیز از شاه انعامی خواست و او انعامی فرستاده سپرد به او بگویند: «شاه این انعام را بتو میدهد در ازای اینکه تو دوم کسی بودی که مژده برای من آوردی...». این شخص پس از آنکه طرف توجه شد پنداشت پاداشی که شاه بعنوان آوردن مژده داده کافی نیست و بنای بدحرفی را گذاشته روزی در حضور شاه گفت کسی بجز من کوروش را نکشته. شاه در خشم شده امر کرد سرش را از بدن جدا کنند پروشات که حاضر بود گفت: «آقا این شخص حقیرکاریانی را با چنین مرگ ملایم نمی کشند او را بمن واگذار تا پاداش صحیحی در ازای کاری که از آن بخود می بالد در کنارش نهم ». اردشیر گفت او را به پروشات تسلیم کنند و این زن جلادان را خواسته سپرد که او را در مدت ده روز زجر دهند بعد زبانش را بکشند و فلز داغ چندان در گوشهایش بریزند تا هلاک شود... مهرداد که ضربت اولی را به کورش وارد کرده بود در مجلس شراب، در حال مستی گفت که کوروش بدست وی هلاک شده این خبر به پروشات رسید و ملکه آنرا به شاه گفت، اردشیر در خشم شد، چه میخواست که تمام مردم غیریونانی و یونانی یقین داشته باشند که او (اردشیر) در گیرودار زخمی از ضربت کوروش برداشت ولی در ازای آن ضربتی به برادرش زد که او از آن درگذشت بنابر این بر اثر خشم، مهرداد را به مرگی که پر از زجر و عذاب بود محکوم کرد... پروشات پس از اینکه انتقام خود را از شخص کاریانی و مهرداد کشید به مسابات خواجه که سر و دست کوروش را بریده بودپرداخت ولی چون این خواجه بهانه ای به دست ملکه نمیداد بالاخره او بدین وسیله متشبث شد، پروشات بازی طاس را خوب میدانست و قبل از جنگ با شاه بازی میکرد بعد از جنگ هم پس از اینکه باز طرف عنایت و توجه شاه شد همواره با شاه به بازی مشغول بود معاشقه ٔ خود را با دیگران ازو پنهان نمیکرد و حتی او را در این راه بکار میبرد. پروشات هیچ گاه از شاه جدا نمیشد و بنابراین استاتیرا بزحمت میتوانست شاه را ببیند و با او صحبت کند. جهت چنین رفتار پروشات از اینجا بود که نسبت به ملکه یعنی زن شاه سخت کینه میورزید و دیگر اینکه میخواست تفریح کند موقع را مغتنم دانسته به شاه گفت به هزار دریک بازی کنیم شاه دعوت را پذیرفت و پروشات عمداً بازی را باخت و هزار دریک داد. بعد بطور ساختگی غمگین شد و چون شاه میخواست دل او را بدست آرد پروشات پیشنهاد کرد که سر یک خواجه بازی کنند. اردشیر پذیرفت ولی به این شرط که هر کدام از طرفین پنج نفر خواجه ٔ امین خود را مستثنی دارد و از میان باقی خواجه ها هر یک را که برنده ٔ بازی بخواهد میتواند انتخاب کند پس از آن ملکه مهارت خود را بکار برده بازی را برد و مسابات خواجه را انتخاب کرد و همین که خواجه را بدست آورد بی اینکه فرصت دهد که شاه از قصد او آگاه شود جلادان را خواسته امر کرد زنده پوست او را کندند وپس از آن او را روی سه صلیب خوابانیده پوستش را بسه میخ کشیدند... شاه مغموم گردید از این که او را فریب داده اند ولی اقدامی نکرد. اما استاتیرا که در همه چیز برخلاف پروشات و مخصوصاً از درندگی او متأذی بودبشاه گفت: «پروشات برای کشیدن انتقام کوروش خدمتگذاران تو را یکایک مزورانه و وحشی وار هلاک میسازد». پروشات که از دیرگاهی قصد کشتن استاتیرا زن اردشیر را داشت بالاخره به دسائس و حیل نیت خود را اجراء کرد. شرح قضیه... چنین است که: هر دو ملکه از چندی قبل آشتی کرده و ظاهراً نشان میدادند که منازعات و سؤظن های دیرینه را فراموش کرده اندزیرا بمنازل یکدیگر آمد و شد داشتند و باهم غذا صرف میکردند ولی چون باطناً از یکدیگر بیمناک بودند غذارا از یک ظرف و از همان خوراک میخوردند بعد پلوتارک گوید: در پارس مرغی هست که فضاله ندارد و روده هایش پر از چربی است بنابراین تصور میکنند که غذای این مرغ از باد و شب نم است این مرغ را رین تاسس نامند ولی کتزیاس این مرغ را رین داوس نامیده و چنین گوید: پروشات در سر میز یکی از این مرغها را برداشته با کاردی که یک طرف آنرا مسموم کرده بودند بدو نیم تقسیم کرد نیمی را که مسموم نشده بود خودش برداشت و نیم مسموم را به ملکه ٔ جوان داد... ازدرد شدید و تشنج هائی که بعد برای ملکه حاصل شد او یقین کرد که مسموم گشته و به فاصله ٔ چند ساعت درگذشت.شاه هم سؤظن نسبت به پروشات حاصل کرد زیرا درجه ٔ کینه ورزی و شقاوت او را خوب میدانست و برای اینکه در این باب حقیقت مطلب را بداند فرمود تمام خدمه و صاحب منصبان مادرش را توقیف و زجر کنند... شاه به مادرش چیزی نگفت و نسبت به او کاری نکرد جز اینکه او را از خود دور داشت پروشات بابل را برای محل اقامت خود برگزید و در این موقع شاه به ملکه گفت مادامی که او در این شهر خواهد بود پا بدان شهر نخواهد نهاد بعد پروشات به بابل رفت و چندی در آنجا بماند، ولی او کسی نبود که دور از دربار راحت بنشیند و طولی نکشید که شاه با او آشتی کرده بدربار احضارش کرد. گویند اردشیر عقل و هوش این زن را همواره میستود و عقیده داشت که مادرش برای رتق و فتق امور دولتی خلق شده پروشات پس از مراجعت در هر چیز موافق میل شاه رفتار کرد تا دوباره نزد او مقرب گردید و به نفوذ سابق خود برگشت از اشخاصی که بر ضد کوروش بودند فقط تیسافرن والی پیر لیدیه باقی مانده بود این زن به دسائس و حیل بکشتن او هم موفق شد بعد چون دیگر رقیبی نداشت که در سر او با اردشیر ستیزه کند با شاه گرم گرفت و مورد اعتماد کامل او گردید و چندان در مزاج اردشیر نفوذ یافت که هر چه میخواست شاه می پذیرفت ملکه ٔ پیر هم چنان رفتار میکرد که شاه می پنداشت مادرش جز اجرای میل او منظوری ندارد... پس از دستبرد آژزیلاس به نظامیان ایرانی در لیدیه چون اردوی پارسیها با غنائم بسیار به تصرف یونانی ها درآمد (394 ق.م.) ایرانیها تیسافرن را که در سارد بود مقصّر دانسته به دربار رسانیدند که وی به شاه خیانت کرده پروشات که از دیرگاهی منتظر چنین روزی بود تا انتقام خود را از تیسافرن (برادر استاتیرا) دشمن سابق کوروش کوچک بکشد موقع را مغتنم شمرده بقدری از تیسافرن نزد شاه سعایت کرد تا او به تیت رُستس دستور داد به آسیای صغیر رفته و تیسافرن را گرفته سرش را از بدن جدا کند و خودش بجای او بنشیند او چنین کرد و یونانیها از خبر کشته شدن تیسافرن غرق شعف و شادی شدند، زیرا دشمنی بدتراز او برای خود تصور نمیکردند.

معادل ابجد

خدمتگذاران

2016

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری