معنی پریشانخاطر
حل جدول
سراسیمه
مترادف و متضاد زبان فارسی
آسیمه، آشفته، آشفتهحال، آشفتهخاطر، پریشانحال، دلنگران، مضطرب، ناراحت،
(متضاد) آسودهخاطر
خاطرجمع
آسوده، آسودهخاطر، بیتشویش، بیدغدغه، فارغالبال، مطمئن،
(متضاد) پریشانخاطر
آشفتهخاطر
آسیمهدل، آشفتهحال، پریش، پریشان، پریشانحال، پریشانخاطر، دلواپس، شوریدهخاطر، مضطرب،
(متضاد) آسودهخاطر، آسودهخاطری
آسیمه
آسیون، پریشان، پریشانخاطر، حیران، حیرتزده، ژولیده، شگفتزده، شوریده، متحیر، مشوش، نابسامان، وحشتزده، هراسان
پریشانحال
آشفته، آشفتهخاطر، افسرده، بدبخت، بینوا، پریشان، پریشانخاطر، دژم، زار، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب،
(متضاد) آسودهخاطر
خیره
پررو، سرکش، گستاخ، لجوج، پریشانخاطر، حیران، سرگشته، شگفتزده، مبهوت، متحیر، متعجب، ترسان، متوحش، ابله، احمق، نادان،
(متضاد) دانا، باطل، بیهوده، عبث، هرز، تاریک، تیره، مظلم،
(متضاد) روشن
فرهنگ عمید
پریشانخاطر، آشفتهدل،
پریشان دل
پریشانخاطر، دلتنگ،
شوریده خاطر
پریشانخاطر، پریشانحال،
آشفته دل
آشفتهخاطر، پریشانخاطر، پریشانحال، شوریده، مضطرب،
پراکنده دل
پریشانحال، پراکندهخاطر، پریشانخاطر: نخواهی که باشی پراکندهدل / پراکندگان را ز خاطر مهل (سعدی۱: ۷۹)،
دنگ
[عامیانه] ابله، احمق، کودن: صدهزاران نام خوش را کرد ننگ / صدهزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱: ۷۸۱)،
[قدیمی] پریشانخاطر،
(قید) [قدیمی] با پریشانخاطری،
خاطرپریش
آنچه سبب پریشانی خاطر شود، ملولکنندۀ فکر: به آخر ز وسواس خاطرپریش / پسند آمدش در نظر کار خویش (سعدی۱: ۸۳)،
(صفت) آشفته، شوریده، پریشانخاطر،
داه
کنیزک،
پرستار،
دایه: با نوبتت فلک به صدا همسخن شده / با نوبتیت گفته که خورشیده داه توست (انوری: ۵۴)،
(صفت) [مجاز] فرومایه،
(صفت) [مجاز] پریشانخاطر،
(صفت) حامله، آبستن،
معادل ابجد
1373