معنی پریشان‌حال

مترادف و متضاد زبان فارسی

پریشان‌حال

آشفته، آشفته‌خاطر، افسرده، بدبخت، بینوا، پریشان، پریشان‌خاطر، دژم، زار، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب،
(متضاد) آسوده‌خاطر


پریشان‌خاطر

آسیمه، آشفته، آشفته‌حال، آشفته‌خاطر، پریشان‌حال، دل‌نگران، مضطرب، ناراحت،
(متضاد) آسوده‌خاطر


دژم

افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پریشان‌حال، مضطر، مغموم، خشمگین، عصبی، غضبناک،
(متضاد) شاد


مستاصل

بیچاره، بی‌نوا، ناتوان، درمانده، وامانده، مجبور، زله، لابد، بدبخت، پریشان‌حال، شوربخت


آشفته‌خاطر

آسیمه‌دل، آشفته‌حال، پریش، پریشان، پریشان‌حال، پریشان‌خاطر، دلواپس، شوریده‌خاطر، مضطرب،
(متضاد) آسوده‌خاطر، آسوده‌خاطری


سراسیمه

آسیمه‌سر، آشفته، سرگردان، بی‌تاب، پریشان، پریشان‌حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان

حل جدول

پریشان‌حال

آسیمه‌سر


آسیمه‌سر

پریشان‌حال

فرهنگ عمید

شوریده حال

آشفته، پریشان‌حال،


مضطرب الحال

پریشان‌حال، سراسیمه،


شوریده خاطر

پریشان‌خاطر، پریشان‌حال،


آشوفته

به‌هم‌برآمده، خشمگین،
شوریده، پریشان‌حال،


کالفتن

آشفته شدن، پریشان‌حال شدن،


آشفته دل

آشفته‌خاطر، پریشان‌خاطر، پریشان‌حال، شوریده، مضطرب،


شکسته حال

پریشان‌حال، بدحال،
بی‌نوا، تنگ‌دست،
بدبخت،

معادل ابجد

پریشان‌حال

602

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری