خلاصه استان قسمت ۱ سریال ترکی بن بست قلب Yürek Çikmazi
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی بن بست قلب را برایتان گذاشته ایم، تا قسمت آخر سریال همراهمان باشید. سریال بن بست قلب به کارگردانی بهادیر اینجه و سردار گوزلکلی در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر درام و خانوادگی میباشد. «بن بست قلب»، داستان خانواده ای است که از روستایی به استانبول کوچ می کنند. جنت که از زمان جوانی همیشه روی پای خودش ایستاده، با ییلماز ازدواج می کند و از روستای خود به استانبول می آید. خشونت ییلماز در طی سال ها باعث می شود جنت به سراغ وکیلی به نام زینب برود و پس از این اتفاق، زندگی خانواده آن ها برای همیشه تغییر می کند. در این سریال عایشه بینگل، ایرم هلواچی اوغلو، دیلارا آکسویک، بیهتر دینچل و جمال توکتاش به هنرمندی پرداختهاند.
خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی بن بست قلب
سال ۱۹۷۵ روستایی دره، جنت که دختر بچهای هستش بعد از تعطیلی مدرسه با خوشحالی به طرف خانه میرود در روستای آنها دخترها نباید درس بخونند آنها باید کار کنند در مزارع و شیر بدوشند سپس جهیزیه آماده کنند برای ازدواج. پدر جنت وقتی او ۱۶ ساله میشه او را به شهر پیش خالهاش میفرستد ییلماز با دیدن جنت ازش خوشش میاد و جنت هم عاشقش میشه و با هم ازدواج میکنند بعد از ازدواج وارد اتاقی که به عنوان عروس میشود مزارش میشود و کسی نمیداند که با عزرائیلش ازدواج کرده و کسی نمیفهمه که مرگش چقدر طول کشیده. زمان حال، جنازه جنت وسط خانه است و بیرسن دختر بزرگش بالا سرش نشسته و گریه و زاری میکند تمام اقوام و آشنایان و همسایهها به آنجا آمدند سرای دختر بیرسن پیشش رفته و میگه به کافه رفتم ولی خلیل نبود شماره و آدرس گذاشت تا به دستش برسونن. فریده دختر دیگر جنت به آنجا اومده و خواهرش بیرسن و خواهرزادهاش سرای را در آغوش میگیرد سپس ازشون میپرسه به خلیل خبر دادن یا نه بیرسن میگه پیداش نکردیم فریده میگه نباید بهش چیزی بگیم سپس سراغ پدرش را میگیرد و قبل از اینکه بالا سر جنازه مادرش برود پیش پدرش ییلماز میره.
ییلماز به فریده میگه من مادرتو خیلی دوست داشتم اون بهشت من بود بعد از زدنش همیشه پشیمون میشدم و خودشو پریشان نشون میده. خلیل نگهبان یک کافه رستوران است که در پستش ایستاده وکیلی به نام جانر و پشت سرش زنی به نام زینب به داخل رستوران میرن آنها با همدیگه قرار داشتند درباره همکاری. حین صحبت کردن برای زینب پیامی میاد که جنت مرده. ییلماز در خانه پیش بچههایش در آشپزخانه میره و تاکید میکنه که خلیل نباید به اونجا بیاد اگه فردا تو مراسم تشییع جنازه حضور داشته باشه به جای یک نماز میت دو تا نماز میت باید بخونند. زینب پاکتی را از تو کشو در میآورد و بهش نگاه میکند سپس به یاد میآورد که جنت ازش خواسته بود که بهش کمک کنه و پاکتی داده بود و گفته بود که تا روز مرگش بازش نکنه. فردای آن روز تشییع جنازه است و بیرسن برای شستن جنت به غسال خونه رفته وقتی بیرون میاد به فریده میگه روی سینه مادر یه کبودی و کوفتگی جدید بود و گریه میکند. خلیل به محله میره و همسایه بهشون میگه که براش پیغام گذاشتن و انگاری مادرش مرده. او خیلی ناراحت و پریشون میشه و به طرف قبرستون میره. وقتی تابوت مادرش را میبینه یک طرفش را میگیرد که ییلماز داد و بیداد میکنه و ازش میخواد بره اونور. از فامیلها پیششون میرن و خلیل را از آنجا دور میکنند و بهش میگن الان موقعش نیست به خاطر آبروی مادرت کوتاه بیا. عمه خلیل پیش ییلماز میره و ازش میخواد خلیلو ببخشه اما ییلماز بهش میگه برو به اون خلیل بگو از اونجا بره…