خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال بچه مهندس ۴ + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال بچه مهندس ۴ را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال بچه مهندس یک از پرطرفدارترین سریال های چند سال اخیر است که تاکنون ۳ فصل از آن بر روی آنتن شبکه دوسیما رفته است و حال طرفداران این سریال منتظر پخش فصل چهارم این سریال می باشند که در شب های ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۰، ساعت ۹:۳۰ بر روی آنتن می رود.
نویسندگی فصل اول این سریال را سجاد ابوالحسنی انجام داد، اما فیلمنامه فصلهای دوم و سوم این کار را حسین آراسته نوشت. بجه مهندس از فصل یک تاکنون به کارگردانی علی غفاری و تهیه کنندگی سعید سعدی ساخته شده است. بچه مهندس داستان کودکی و جوانی فردی به نام جواد جوادی را به تصویر میکشد. او در پرورشگاهی به نام «خانه خورشید» بزرگ شد.
قسمت ۳۰ سریال بچه مهندس (قسمت آخر)
هواپیما از روی زمین بلند میشود و به سمت تهران حرکت میکنند، لاهوتی، آقارحمت و همسرش با آقا رفیع تو فرودگاه منتظر خانواده توفیقی و جواد هستن. خدمه هواپیما از آنها پذیرایی میکنند اما جاسوسا پک های غذایی خلبان و کمک خلبانو مسموم کردن و آنها پس از مصرف از حال میرن. رستگاری از نیروها استعلام اون ۲نفریو میگیرن که تو هواپیما دستگیر شدن و از آخرین تماس هایشان میفهمند که با کسی در حوالی یه پارک صحبت داشتن و رستگاری با ماورا به اونجا میرن تا آن منطقه را زیرنظر داشته باشن و رستگاری میگه استعلام بگیرن تا ببینن کسی از خانه های اینجا بلیط خارج از کشور رزرو کردن یا نه. رستگاری افراد توی پارک را با دقت نگاه میکنه که همان لحظه سایه که با پوششی مادرانه و کالاسکه بچه تو دست از آنجا رد میشه و با یه نفر تو پارک دعواش میشه و رستگاری از صدایش بهش شک میکند و سعی میکنه نگهش دارد تا باهاش صحبت کنه اما سایه نمیایسته و فرار میکنه، رستگاری و نیروها به سمتش میروند و تو یه درگیری سایه کشته می شود.
دکتر توفیقی از جواد میخواد به کمکش برود تا بتوانند هواپیمارو تحت کنترل بگیرن. بهروز که خیلی ترسیده میگه همه ما داریم پای دکتر توفیقی میسوزیم شیوا بهش میگه یخورده به خودتون مسلط باشین هنوز کلی آرزو دارین که باید بهش برسین بهروز میگه کدوم آرزو دلتون خوشه ها شیوا خانم داریم میمیریم حرف از آرزو میزنین شیوا جا میخوره از این حرفش.جواد وقتی جای کمک خلبان میشینه از استرس سرش گیج میره و حالش بد میشه که به کمک دکتر توفیقی خودشو جمع میکنه و با کمک برج مخابرات تو فرودگاه به سلامتی فرود میان. تو فرودگاه شیوا به بهروز میگه از همین لحظه همه چی تموم شده بین ما برین پی زندگیتون. در یه مراسم تجلیل نیروهای نظامی از اختراع دکتر توفیقی به کمک مرضیه و جواد و شیوا قدردانی میشود….
قسمت ۲۹ سریال بچه مهندس
قسمت ۲۹ سریال بچه مهندس
همگی در حال آماده شدن هستن که به سمت تهران برگردن، به گوشی زهرا خانم یکی از افراد جاسوسا زنگ میزنن و خودشو دکتر مهرپرور معرفی میکنه تا ببینه دکتر کی به سمت تهران میره که زهرا خانم بهش میگه ما الان داریم برمیگردیم تهران. آنها به سمت فرودگاه میروند ولی دکتر به خاطر مسائل امنیتی با مامورها به آنجا میرود. زهرا وقتی دکترو میبینه بهش میگه صادق جان دکتر مهرپرور زنگ زد بهش گفتم داریم میریم تهران یه زنگ بزن ببین چیکارت داشت، دکتر به مهرپرور زنگ میزنه میگه امروز به خانمم زنگ زدی؟ کاری داشتی؟ که بهش میگه نه من امروز بهت زنگ نزدم چطور؟ دکتر میگه هیچی حتما اشتباه گرفته مهرپرور بهش میگه کی میای تهران که دکتر میگه اومدم باهات تماس میگیرم. توفیقی شک میکنه و ماجرا و به رستگاری میگه. دکتر با زهرا بحث میکنه و دلخور میشه ازش که چرا تو این همه سال زندگی باهاش که میدونه کارش چقدر حساسه همچین کوتاهی کرده و به این زودی اعتماد کردی. و بهش میگه اگه خودم تنها بودم هیچ ترسی نداشتم ولی خانوادم باهامه.
رستگاری سریعا استعلام مسافرارو میگیره و عکس یه جاسوسو میفرسته تا ببینه جزء مسافرا هست یا نه و خودشو به سرعت به هواپیما میرسونه و از ورود خانواده توفیقی به هواپیما جلوگیری میکنه، بعد از دستگیری فرد مورد نظرشون هواپیمارو راهی میکنن و خانواده توفیقی را به اتاق انتظار میفرستن تا با هواپیما خصوصی به سمت تهران بفرستن. بهروز به جواد مرضیه و شیوا میگه واقعا این تروریستا تا دکترو ترور نکنن دست بردار نیستن مرضیه میگه الان این جای دلداری دادنتونه؟ جواد میگه واقعا نظر ندی بهتره ها و شیوا باهاش سرسنگین میشه و میگه تا زمانی که کنترل زبونتونو نداشته باشین که چه حرفیو کجا بزنین نظر من مثبت نیست و فکر نکنم آینده ای درکار باشه…
قسمت ۲۸ سریال بچه مهندس ۴
رستگاری که فهمیده بود از طریق گوشی دکتر شنود میشوند، با دکتر نقشه میریزن و وانمود میکنن که آنها موفق شدن و دکتر را بازداشت کردن، مامورا به گاوداری میرن و تمام افراد سایه را میکشن و امیر را نجات میدن از بین آنها یه نفر زنده بود که با آمبولانس به بیمارستان نظامی میبرن، امیر را پیش زهرا خانم میبرن و همه از دیدنش خوشحال میشن مرضیه هم این خبرو به جواد میده. دکتر توفیقی میره و به زهرا میگه مامور گذاشتم مواظب امیر باشه شما با خیال راحت به مشهد برین منم چند روز دیگه میام. همان شب از طرف سایه یه زن و مرد به بیمارستان میرن تا اون کسی که اونجا تو آی سی یو را بکشن و در آخر موفق میشن و فرار میکنن اما به دستور سایه چون چهره زن دیده شده بود توسط اون یکی کشته میشه. بهروز با مادرش به خوستگاری شیوا میرن و در آخر بله قطعیو ازش میگیرن. فردای آن روز زهرا خانم و مرضیه با جواد و بهروز و شیوا به خرید عقد میرن، وقتی خریدا تموم میشه به هتل برمیگردن و مرضیه لباساشو میپوشه زهرا خانم هم ازش تعریف و تمجید میکنه و به توفیقی زنگ میزنه و میپرسه که کجاست کی میرسه، دکتر چون تو ماشین جلوی مامورا نمیتونه خوب حرف بزنه میگه بزنه کنار و به زهرا خانم میگه من نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه دیگه میرسم مشهد نگران نباشین.
مرضیه گوشیو از مادرش میگیره تا با پدرش حرف بزنه مطمئن بشه که واسه مراسم عقدش میرسه که دکتر بهش میگه من تا ۴۵ دقیقه دیگه مشهدم خیالت راحت هموز حرفش تموم نشده بود که ۲نفر تروریست بهش حمله میکنن اما مامورا به خوبی ازش محافظت میکنن. مرضیه وقتی سروصدارو میشنوه استرس میگیره و از اون لحظه به بعد هرچی زنگ میزنن به دکتر گوشیش خاموشه. دکتر به بیمارستان منتقل میشه تا مطمئن بشن حالش خوبه چیزی نشده و رستگاری به خانواده اش خبر میدن و به سرعت خودشونو به بیمارستان میرسانند تا از حال دکتر مطمئن بشن. زهرا خانم وقتی میرسه ازش گلگی میکنه که من تا کی باید این استرسو تحمل کنم صبر منم یه حدی داره دیگه مرضیه و شیوا به بهانه خرید میرن تا مادر و پدرش تنها بشن. همان شب همگی تو رستوران جمع میشن که بهروز با یه کیک سر میز میره و میگه منو شیوا خانم که فردا نمیتونیم بیام سرعقد واسه همین گفتیم امشب یه جشن کوچیک بگیریم و با برف شادیو کیک جشنی مختصر میگیرن . فردای آن روز جواد و مرضیه با پدر و مادر مرضیه به حرم میرن تا خطبه عقد جاری بشه و در آخر جواد و مرضیه به عقد هم درمیایند…
قسمت ۲۷ سریال بچه مهندس ۴
آقای رستگاری به دکتر توفیقی ماجرای سوء قصد به مرضیه را میگه و بهش میگه که خداروشکر به خیر گذشته اما دکتر بهش میگه که خیلیم به خیر نگذشته و میگه که امیرو دزدیدن. زهرا خانم با مرضیه به سبزوار میرن و وقتی میرسن متوجه حال پریشان خانواده اش میشه و میپرسه چیشده؟ که دکتر بهش میگه بیا واست توضیح بدم و میگه که به خاطر حساس بودن کار من امیرو دزدیدن. جواد تو زائرسرا کلافه هستش که بهروز ازش میپرسه چیشده؟ که جواد میگه قرار بود مرضیه رسید زنگ بزنه خبر بده ولی هنوز خبر نداده که بهروز بهش میگه خوب یه بار دیگه بهش زنگ بزن اگه برداشت که هیچی اگه برنداشت حتما خوابیده صبح زنگ بزن، جواد زنگ میزنه و به محض شنیدن صدای مرضیه میگه چیشده؟ سرحال نیستی؟ همان موقع زهرا خانم گریه میکنه و به چشم گریان به دکتر میگه من بچمو از تو میخوام امیرمو بهم برگردون که جواد میشنوه و میپرسه چیشده؟ که مرضیه بهش میگه و آقای رستگاری به جواد میگه خواهشن به کسی چیزی نگین تا ما بتونیم کارمونو انجام بدیم.
فردای آن روز بهروز حاضر میشه تا با مادرش با شیوا و مادرش بیرون برن و حرف بزنن و بهروز کبکش خروس میخونه ولی متوجه میشه جواد حالش کامل خوب نیست ولی جواد زیربار نمیره و میگه نه خوبم منتظرم با خبرای خوب بیای. بهروز تا به خودش میاد میبینه تو مسیر فرودگاهن به ماشین میگه کنار اتوبان وایسه و با شیوا خانم پیاده میشه و باهاش صحبت میکنه اما شیوا میگه خیلی اختلاف سطح داریم چچوری میتونم روتون حساب باز کنم و راضی نمیشه. مستوره خانم باهاش حرف میزنه و میگه من ضمانتشو میکنم دیگه چی میخوای بالاتر از ضمانت یه مادر؟ بالاخره شیوا بله را میده و بهروز با حالی خوب برمیگرده و به جواد میگه. سایه رئیس جاسوسا به دکتر توفیقی زنگ میزنه و میگه یه ترتیب بده ۲تا از افرادم بتونن برن تو اون منطقه و هاردو بردارن این اتفاق میافته و آقای رستگاری به دکتر توفیقی میگه همه تلاش های مارو به باد دادی ای کاش زودتر متوجه خیانتت میشدمو الانم شما بازداشتین….
قسمت ۲۶ سریال بچه مهندس ۴
شیوا غیبش میزنه یدفعه و همگی به هتل برمیگردن تا ببینن تو اتاقشه یا نه. وقتی به هتل میرسن شیوارو با چمدان به دست میبینن و تعجب میکنن که کجا میره که شیوا میگه من نه از کسی ناراحتم نه چیزی شده فقط باید برگردم تهران چراشو هم نپرسین وقتی داره میره مدیر پرورشگاه جلوشو میگیره و میگه قبل از رفتن باید یه چیزاییو بشنوی بعد بری مرضیه از راه میرسه و میگه شیوا چیشده که شیوا میگه من شیوا نیستم اسمم فائزه هستش مادرم منو تو زندان به دنیا آورده و تا ۲سالگی تو پرورشگاهی که امشب اونجا بودین زندگی میکردم تا اینکه خانواده دار شدم و میره. همه تعجب میکنند و شوکه میشن بعد از رفتن شیوا مستوره خانم به بهروز میگه من به فامیلا بگم عروسم کیه؟ خانواده اش کین؟ بگم تو زندان به دنیا اومده؟ که مرضیه میگه چرا به جای گذشته نمیگین نخبه است دانشجو دانشگاه شریفه تحصیل کرده است خانمه؟ زهرا خانم چقد اعتماد به نفس دارین اصلا از کجا معلوم شیوا راضی باشه به این ازدواج و میرن.
مدیر پرورشگاه گلستان با شیوا حرف میزنه و نامه هایی که مادرش براش نوشته بود را بهش میده ولی شیوا راضی نمیشه بخونه اونارو مرضیه بهش میگه به خاطر من اینارو بخون بعد تصمیم بگیر قول میدم اگه کسی خواست جلوی رفتنتو بگیره خودم جلوش وایمسیتم. شب شیوا نامه های مادرشو میخونه ولی فردا صبح به مدیر پرورشگاه میگه نظر من عوض نشده و میخوام برم تهران و مدیر پرورشگاه هم بهش میگه باشه برای امروز واست بلیط میگیرم تا بری. مرضیه با شیوا به سمت فرودگاه میرن اما نزدیک فرودگاه، راننده که یکی از پرسنل پرورشگاه است و از طرفی دوست نزدیک مادر شیوا، بهش میگه پیاده بشه و باهم صحبت کنن و براش یه حکایتیو تعریف میکنه که داستان زندگی خودش بوده و در آخر میگه ببخش تا بخشیده بشی همان موقع بهروز و جواد مادر واقعی شیوارو پیدا میکنن و میارن وقتی مادرش شیوارو در آغوش گرفته بود همان لحظه دوتا موتوری جلوی ماشین وایمیستن و چمدان شیوا و کیف مرضیه را به زور میخوان بگیرن که بهروز باهاشون درگیر میشه و نیروهای امنیت که خانواده توفیقی را زیر نظر داشتن وارد عمل میشن…
قسمت ۲۵ سریال بچه مهندس ۴
شیوا میخواد برگرده تهران اما بهروز برای اینکه بیشتر بمونه بلیط برای ۱ هفته دیگه میگیره. جواد به همراه بهروز و مرضیه به فیزیوتراپی ادامه میده ولی هیچ پیشرفتی نمیکنه و در آخر عصبی میشه و میگه دست از سرم بردارین بزارین تو حال خودم باشم تا کی میخواین اینجا اسیر من باشین برین دنبال کارتون و با بهروز دعواش میشه که دکتر توفیقی میاد میگه چه خبرتونه بیمارستانو گذاشتین رو سرتون دارم درباره وضعیت خودت با دکتر صحبت میکنم. و به دکترش میگه کی حالش خوب میشه؟ که دکتر بهش میگه الان حالش خوب شده میتونه مرخص بشه دکتر توفیقی میگه اما پس چرا نمیتونه پاشو تکان بده که دکتر بهش میگه طبیعیه تلقین کرده که نمیتونه پاشو تکان بده احتیاج به شوک داره دکتر توفیقی ازش تشکر میکنه و میره. بهروز این ماجرارو از دکتر توفیقی میشنوه و جوادو به پارک میبره تا باهاش حرف بزنه و با یه دعوای ساختگی خودشو از ارتفاع میندازه پایین خانواده دکتر از دور نگاهشان میکنند.
جواد میترسه و خودشو به زمین میندازه تا خودشو به بهروز برساند و بهروز به هوش میاد و میگه دیدی؟ کاری داشت؟ الان رو زانوت وایسادی دیدی مشکلی نبود و جواد سرش داد میزنه این چه شوخی بود داشتم سکته میکردم و تا به خودش میاد از خوشحالی میخندن. بی بی با شیوا در حال صحبت کردن بود و ازش خواستگاری میکنه تا مزه دهنشو بفهمه که همان لحظه مرضیه به بی بی زنگ میزنه و خبر خوب شدن جوادو میده. حال جواد با عصا میتونه راه بره تا کم کم کاملا رو پا وایسه وتو حرم دکتر پیشش میاد و میگه میبینم رو پات وایسادی که جواد ازش تشکر میکنه. همان شب همگی سر میز شام جمع میشن و بی بی میگه تکلیف این ۲ جوونو روشن کنیم که دکتر توفیقی میگه با اجازتون یه روزیو تعیین کنیم تو همین حرم عقدی مختصر بگیریم و فردای ان روز میرن تا یه روزیو تعیین و رزو کنن.
شب همه آنها به مراسم گل ریزان پرورشگاه میرن و شیوا وسط مراسم به دیدن اتاق های اونجا میره که یکی از پرسنل های اونجا بهش میگه از همون اول شناختمت شیوا موحد بودی دیگه اسم واقعیت فائزه بود، شیوا میگه فائزه مرد من شیوا موحدم و متوجه میشیم که شیوا هم یه دختر پرورشگاهی است وقتی داشتن باهم حرف میزدن بهروز میشنوه و متوجه میشه، شیوا موقع رفتم بهروزو میبینه و میگه حالا که فهمیدی همه چیو برو به زندگیت برس منم برم دنبال زندگیم…
قسمت ۲۴ سریال بچه مهندس ۴
همه آشناهای جواد با چشم هایی اشکی برای به هوش اومدن جواد دعا میکنن، بی بی گوهر و زهرا خانم و دکتر توفیقی تو حرم دعا می کنند و بهروز و شیوا و مرضیه تو بیمارستان میمونن. مرضیه تو اتاق پیش جواد میره و باهاش حرف میزنه و ازش میخواد بهوش بیاد و از حسش بهش میگه و موقع بیرون رفتن از اتاق متوجه میشه که جواد انگشت دستش را تکان داد مرضیه خوشحال میشه و به سرعت دکتر را صدا میزنه. جواد بهوش میاد و به بخش منتقل میشه و بهروز به همه اطلاع میده و بی بی به سرعت خودشو به بیمارستان می رساند و میگه من باید خودم جوادمو ببینم و از دیدنش خوشحال میشه و خدارو شکر میکنه. دکتر برای معاینه پیشش میاد و متوجه میشه که تو پاهاش حسی نداره و دکتر همرو از اتاق بیرون میکنه تا به معاینه اش ادامه بدهد. جواد وقتی میبینه تو پاهاش هیچ حسی نداره داد میزنه و بیتابی میکنه.
دکتر میگه طبیعیه که تا چند روز اینجوری باشه و میرود که دکتر توفیقی پیش دکتر میره تا باهاش درباره وضعیت جواد حرف بزنه که بهش میگه احتیاج به روحیه داره، آقای رستگاری از نیروهای امنیت پیش جواد میره و هم حالشو میپرسه هم درباره سقوط هواپیما سوال میکنه که جواد اعتراف میکنه مقصر اون بوده دکتر توفیقی از راه میرسه و دعوا میکنه که چرا تو این وضعیت داره بازجویی میکنه. دکتر توفیقی به سرویس بهداشتی میره و آقای رستگاری جلوی در سرویس با کاپیتان صحبت میکرد و ازش میخواست که استعفا نده و همان موقع یکی از افراد گروه جاسوسی موبایل دکتر توفیقی را از تو کتش که توی رختکن بود برمیداره و میره که رستگاری متوجه میشه و به دنبالش میرود و گوشیو پس میگیره ولی اون فرد برنامه ردیاب را تو گوشی دکتر ریخته بود. جواد به همراه مرضیه و بهروز درمانش را شروع میکند تا دوباره بتواند راه برود. بهروز از بی بی میخواد تا با شیوا صحبت کنه و مزه دهنشو بفهمه تا کم کم بره جلو…
قسمت ۲۳ سریال بچه مهندس ۴
بی بی گوهر با مرضیه و زهرا خانم و شیوا حرف میزنه و از خاطراتش و اینکه چرا مادر پدرش اسمشو گوهر گذاشتن صحبت میکنه و میگه جواد این اواخر خیلی حالش بد بود ولی وقتی به تو نگاه میکنه یا باهات حرف میزنه میشه یه جواد دیگه، جواد خیلی عاشقته ولی مغروره و بهش میگه برو باهاش حرف بزن اون الان منتظر تو و یه نشونه از توعه تا بتونه با این مریضی مقابله کنه. مرضیه میره با جواد حرف میزنه و از احساسش میگه و ازش میخواد که به این عمل راضی بشه جواد میگه اگه شما بخواین چشم انجام میدم ولی اگه زنده بیرون نیام شما خودتونو میتونین ببخشین؟ که مرضیه میگه اگه خوب شدین چی؟ شما خودتونو میبخشین که این همه وقت مارو اذیت کردین؟ از فردای آن روز جواد و بهروز میوفتن دنبال کارهای بیمارستان و عمل. جواد شب عمل یادداشتی مینویسد و به بهروز میگه اگه اتفاقی واسم افتاد اینو بده به مرضیه خانم و بهش میگه منو پیشه مامان صدیقه یا مامان گلچهره خاک کنیم.
روز عمل فرا میرسه و قبل از رفتن به داخل اتاق دکتر توفیقی پیشش میره و جواد ازش عذرخواهی میکنه که دکتر میگه تو منو به خاطر رفتارم ببخش و وارد اتاق عمل میشه. همه پشت در اتاق عمل برای سلامتی جواد دعا میکنند و هرکدامشان رفتار بدی که باهاش داشته اند را به خاطر میاورند. بهروز خبر عمل جواد را به آقای لاهوتی میده و تمام افراد خانه مهر دعا میکنند و دل تو دلشان نیست. بعد از چند ساعت جواد از اتاق عمل بیرون میاد و بهروز به همه خبر میده و همه شکر میکنند. همه منتظر به هوش اومدن جواد هستن اما جواد حالش بد میشه و کادر درمان به اتاقش میرن. جواد قلبش وایمیسته و با شوک احیاش میکنن دکتر توفیقی پیش دکترش میرود و ازش حال جواد را میپرسه که دکتر بهش میگه یه سکته مغزیو رد کرد خداروشکر ولی هنوز علائم حیاتیش بالا نیومده دعا کنید واسش. بهروز به آقای لاهوتی و بی بی زنگ میزنه و میگه جواد رفته تو کما واسش دعا کنین، و همگی دست به دعا میشن ….
قسمت ۲۲ سریال بچه مهندس ۴
خادم حرم واسه جواد یه لیوان اب میاره و میگه چرا اینجوری شدی؟ زیاد این حالت بهت دست میده؟ که جواد میخواد بگه نه ولی بهروز تو حرفش میپره و میگه آره تازگیا اینجوری شده دکترم بردیمش از عمل میترسه که خادم حرم بهش یه کارت ویزیت میده و میگه پیش این دکترم برین آزمایشاتونو یه نشون بدین ایشالله که خیره و بهروز کارتو میگیره. بهروز این ماجرارو به بی بی زنگ میزنه و میگه که بی بی خوشحال میشه و میگه همه اینا یه نشونه هست و به بهروز میگه راضیش کن که بره حتما پیش این دکتر که بهروز میگه واسه چی نره خودم فردا صبح میبرمش. بهروز با جواد تو زائرسرا بحث میکنه و میگه میخوای منو جلو بی بی ضایع کنی؟ جواد در حال دعوا کردن با بهروز بود که بی بی از پشت میاد و صدای آنهارو میشنوه و با حالی پریشان میره جواد با بهروز دعوا میکنه و میگه همینو می خواستی ناراحتش کردی و به دنبالش میره تا از دلش دربیاره، جواد با بی بی صحبت میکنه و میگه الان من برم پیش این دکتر شما دیگه از دست من ناراحت نیستین؟ بی بی نگاه میکنه که جواد میگه چشم میرم فردا پیش دکتر فقط شما دیگه از دستم دلخور نباشین، بی بی لبخنده رضایت میزنه.
فردای آن روز جواد و بهروز به مطب دکتر میروند و جواد تنهایی میره داخل که میبینه پروفسور همان خادم حرم امام رضاست جواد تعجب میکنه که میگه دکتر شما خادم حرمم هستین؟ که پروفسور میگه چه فرقی داره تو جفتش خادم مردمم هرکدام به نحوی و ازش میخواد این راز تو دلش بماند و پرونده پزشکی جواد را میبینه و میگه با نظر همکارام موافقم ولی باید یه سری آزمایشا انجام بدی تا بفهمیم چیکار کنیم از چه روشی استفاده کنیم. بهروز در نبود جواد به شیوا زنگ میزنه و میگه جواد حاضر نمیشه به عمل فقط راه حل این کار دست مرضیه خانمه تا باهاش حرف بزنه و راضیش کنه. بهروز با بی بی دست به یکی میکنه تا جوادو به زائرسرا ببره تا با مرضیه روبرو بشه.جواد پیش بی بی میره و بی بی بعد از کمی صحبت کردن و امید دادن بهش میگه اصلا نباید حالت گرفته باشه با این حال گرفته بری به استقبال مهمانات که جواد میگه مهمان؟ و رد نگاه بی بی رو میگیره میبینه پشت سرش مرضیه و مادرش و شیوا ایستادن که جواد شوکه میشه و محل را ترک میکنه…
قسمت ۲۱ سریال بچه مهندس ۴
جواد و بهروز و بی بی گوهر به حرم امام رضا میرن و هرکدام یه گوشه ای با خودشون خلوت میکنن. جواد با امام درد و دل میکنه و ازش کمک میخواد. بی بی نمیتونه تحمل کنه و به زهرا خانم زنگ میزنه و میگه اومدم زیارت ولی میگن باید تو حرم سبک باشی هیچ دلخوری نباشه که زهرا خانم میگه ما که گفتیم از شما هیچ دلخوری نداریم چرا انقد خودتونو عذاب میدین؟ با خیال راحت به زیارتتون برسین قبول باشه که بی بی گوهر میگه من باید یه چیزیو بهتون بگم که زهرا خانم میگه دارین نگرانم میکنین چی شده؟ شما الان با کی زیارت رفتین؟ شما که گفتین دیگه با جواد کاری ندارین؟ که بی بی میگه الان جواد پیشم نیست میتونم راحت حرفمو بزنم و ماجرای مریضی جواد را بهشون میگه زهرا خانم گریه میکنه و مدام به خودش میگه خدا ما را ببخشه چقد زود قضاوت کرد و مرضیه میپرسه چیشده؟ که مادرش براش تعریف میکنه و مرضیه شوکه میشه. بعد از قطع تلفن جواد و بهروز از راه میرسن و جواد به بی بی میگه چرا رنگت پریده؟ که بی بی گوهر میگه به خانواده توفیقی زنگ زدم بهروز میگه آفرین بی بی بهترین کارو کردی ولی جواد میگه چرا زنگ زدین؟
مگه ما درباره این موضوع تو قطار باهم حرف نزدیم؟ که بی بی میگه من قانع نشدم ولی الان که گفتم خیلی سبک شدم جواد هم عصبی میشه و میگه حالا که اینجوری شد منم گوشیمو خاموش میکنم همینجام میمونم. زهرا خانم به دکتر زنگ میزنه و بهش ماجرای جوادو میگه، دکتر بهم میریزه و به کاپیتان میگه نمیدونم کجارو اشتباه کردم که جواد همچین چیزیو ازم قایم کرده که کاپیتان براش یه خاطره ای تعریف میکنه و بهش میگه جوادم همینجوری نمیخواسته واستون گرفتاری درست کنه میخواست شریک خوشیاتون باشه نه غم و گرفتاری. مرضیه وقتی با شیوا در حال خیابان گردی بود برای عوض شدن حالش، پدرش بهش زنگ میزنه و میگه درباره جواد حتما شنیدی که مرضیه میگه اره ولی نمیدونم باید چیکار کنم که دکتر بهش میگه هرکاری که حال دلتو خوب میکنه انجام بده. شیوا هم به مرضیه میگه کاریو بکن که دل و احساست میگه الان با غصه خوردن چیزی درست زنگ بزن بهش امید بده. به جواد از حرم زنگ میزنن و میگن که کفشت پیدا شده و با بهروز به حرم میرن، جواد تو حرم دوباره توهم مرضیه را میزنه و بد سرش گیج میره و میخوره زمین….
قسمت ۲۰ سریال بچه مهندس ۴
بی بی گوهر از جواد میخواد که به قولش عمل کند و ببرتش پیش امام رضا (ع) به خاطر همین بهروز میگه منم لباسامو جمع میکنم میام باهاتون و آقای لاهوتی هم میگه خیلی خوبه برین اونجا یه نفرو میشناسم میاد دنبالتون میبرتتون زائرسرا تا هروقتم که اونجا باشین میتونین تو زائرسرا استراحت کنین، بعد از جمع کردن وسایلشان به سمت راه آهن میرن، جواد به خاطر غده توهم هم میزند و مرضیه را روی سکو میبیند و وقتی از کوپه قطار بیرون میره باهاش دعوا میکنه که تو اینجا چیکار میکنی؟ تنهایی؟ که مرضیه میگه آره مامان بابام تو قطار نشستن اومدم که رفیق نیمه راه نشم مطمئنم بریم حرم حالت خوب میشه جواد بهش میگه من تصمیممو گرفتم برو پی زندگیت که مرضیه میگه تنهایی تصمیم گرفتی؟ من کجای زندگیتم؟ که جواد میگه تو همه زندگیمی برو من تو فردای خودمم موندم. جواد وقتی تو توهم خود با مرضیه دعوا میکرد بهروز او را میبینه و بیشتر نگران میشه و وقتی به کوپه برمیگرده بهش میگه چرا اینجوری رفتار میکنی الان بی بی بود فکر میکرد توهمم زدی که جواد میگه شبیه خواب بود فکر کردم مرضیه چمدون به دست بیرون وایستاده میگه ازدواج کنیم بچه دار بشیم که بهروز هیچی نمیگه.
عمو کریم با لاهوتی حرف میزنه درباره مریضی جواد و به زور ازش مرخصی میگیره و میگه من باید برم پیش جواد اون بچه حالش بده باران یکی از بچه های خانه مهر حرف های آنهارا میشنود و به عمو رحیم و زنش میگه و آنها هم پیش لاهوتی میرن تا ببینن ماجرا چیه. جواد تو کوپه با یکی از همسفرها دعوا میکنه و وقتی به مشهد میرسن جواد به بهروز میگه من برم از کسی که دعوا کردم معذرت خواهی کنم بیام ولی بعد از معذرت خواهیش دوباره مرضیه را میبینه و به دنبالش میره و وسط ریل های قطار از حال میره. بعد از گذشت چند دقیقه بهروز و بی بی نگران میشن که بهروز بی بی را به زائرسرا میفرسته و خودش به گشتن ادامه میده. بهروز با کسی که از طرف لاهوتی اومده بود دنبالشون به دنبال جواد میگردن و بعد از چند دقیقه گشتن بالاخره وقتی بهروز زنگ میزنه به جواد میبینه یه نفر گوشیشو جواب داد و میگه اینجا خورده زمین بین سکو ۵ و ۶. و به اورژانس میبرنن وقتی به هوش میاد دکتر به بهروز میگه سرم تموم شد میتونین ببریتشون لی باید باهم حرف بزنیم و بهش میگه که وضع جواد زیاد خوب نیست سریعا به بیمارستان ببرین که بهروز میگه خودمون در جریانیم اومدیم زیارت بعد میریم تهران واسه درمان…
قسمت ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ سریال بچه مهندس ۴
فردای آن روز جواد و کاپیتان پیدا می شوند و به بیمارستان منتقل می شوند. آقای رستگاری دنبال مقصر این ماجرا میگردد و از جواد و کاپیتان بازجویی میکند. دکتر جواد به بهروز میگه تو عکس سرش یه ناهنجاریه یا لخته خونه یا شایدم چیزی نیست پیش متخصص برین تا مطمئن بشین. جواد وقتی مرخص میشه با بی بی به خانه آقای توفیقی میرن برای خواستگاری همان شب بهروز عکسو میبره پیش متخصص و میگه حدس میزنم غده باشه شایدم نه احتیاج به یه سری آزمایش داریم. شب وقتی جواد برمیگرده بهروز بهش ماجرارو میگه و قرار میشود پنهانی آزمایشاتو انجام دهند. همانطور که جواد با مرضیه و زهرا خانم به خرید عقد میروند به صورت پنهانی با بهروز آزمایش هارو انجام میده تا اینکه یه روز باهم جوابارو میبرن پیش دکتر تا نظر قطعیشو بگه. دکتر بهش میگه غده داری و دیواره مغزتم درگیر کرده با دارو رفع نمیشه عملم کنی درصد کمی هست برای بهبودی حتی احتال داره فلج بشین. آن شب جواد تا صبح خیابون گردی میکنه و به زندگیه سختش از همان بچگی تا حالا فکر میکنه.
جواد دم در خانه دکتر توفیقی میره و با مرضیه صحبت میکنه و میگه من به درد شما نمیخورم از این ازدواج منصرف شدم، مرضیه میگه نه به اون همه توجه که نزدیک بشم بهتون نه به الانتون اصلا شما آدم متعادلی نیستین، به آبروی خانواده من فکر کردین اصلا؟ و حلقه را پرت میکند و میره داخل خانه و مادرش به دنبالش تا ببیند چیشده دکتر توفیقی میاد با جواد حرف میزنه تا ببینه چه اتفاقی افتاده که با شنیدن حرف های جواد سیلی محکمی بهش میزنه و میگه تو اصلا عشق میدونی یعنی چی؟ با احساسات دختر من بازی کردی نمیبخشمت و میره داخل خانه. زهرا خانم به بی بی زنگ میزنه گلگی و ماجرارو میگه. جواد به بهروز میگه لباسامو جمع کن بیار دم در که بی بی متوجه میشه و میاد بیرون با جواد دعوا میکنه و میگه دیگه از این به بعد پسری به اسم جواد ندارم.جواد شب را تو خیابان ها پرسه میزنه. جاسوسا جواد را میدزدن و به جایی میبرن که ناصر فیض اونجاست جاسوسا که به پلیس بودن ناصر پی بردن بهش اسلحه میدن که به جواد شلیک کنه ناصر که میدونه اسلحه خالیه شلیک میکنه ولی بهش میگن که میدونیم پلیسی آقای آرش رستگاری….
به آرش تصویری از زن و بچه اش نشان میدن که آرش شوکه میشه ولی انکار میکنه که پلیسه همان لحظه زنشو میارن که عصبی میشه و داد میزنه، نیروها از راه میرسن و درگیری شروع میشه و همانجا آرش کشته و به شهادت میرسه، جواد همش حرف های مرضیه و پدرش و بی بی تو سرش میگذره و گریه میکنه و در آخر به بام تهران میره و با خدا حرف میزنه و تا شب همانجا میمونه که توهم مرضیه را میزنه و باهاش صحبت میکنه اما وقتی به خودش میاد میبینه توهمی بیش نبوده. فردای آن روز بی بی چمدانشو میبنده تا بره که مستوره خانم به بهروز میگه مگه نمیبینی داره میره بگو ماجرا چیه که بهروز با کمی من من کردن میگه جواد سرطان داره اوضاعشم حاده درصد کمی واسه بهبود داره. شب بی بی پیش جواد به خانه خورشید میره و میگه شانه های گوهرو اقد نحیف دونستی که ازش همچین چیزیو مخفی کردی؟ بهش میگه منو میخواستی در قابل خدا امتحان کنی؟ و خودشو نفرین میکنه که از این آزمون روسیاه بیرون اومده جواد تلاششو میکنه آرومش کنه…
قسمت ۱۵ و ۱۶ سریال بچه مهندس ۴
ناصر فیض که پلیس است و با ترفند یکی از افراد جاسوس ها را بازداشت کرده بازجویی میکنه و بهش میگه با اعتراف کردن میتونم بهت کمک کنم اما چیزی دستگیرش نمیشه. جواد با مرضیه درباره ایمیلی که به مرضیه داده بودن از طرف مژگان و عکس هایی که برای جواد فرستاده بود صحبت میکنند و باهم به سمت خانه مهر میرن تا درباره نامه و تاج گلی که از طرف مژگان اومده بود تحقیق کنن که با چک کردن دوربین متوجه میشن کسی که نامه اورده اصلا مژگان نبوده. از اونجا به دانشگاه میرن و متوجه میشن همه این کارارو یه دختری انجام داده که از طرف الناز مافی بوده. همان روز الناز روز ارائه پایان نامه اش است همه از طرح الناز تعریف میکنند که در آخر رئیس دانشگاه اعتراف میکنه که طرح خودشو به الناز داده و طرحش رد میشود و از دانشگاه اخراج، در دانشگاه هم دوست الناز اعتراف میکنه که همه ماجراها زیرسر النازه. الناز شرکت پدرش میرود و ماجرارو تعریف میکنه و پدرش میگه آبروی چند ساله منو بردی دیگه نباید اینجا بمونی برو خارج. جواد و مرضیه هم طرحشونو ارائه میدن و با نمره بالا قبول میشن و به اتفاق بهروز و شیوا پیش کاپیتان میرن برای انجام ادامه کارهایشان.
بچه ها طرحشونک بالاخره کامل میکنند و روز آزمایشش فرا میرسه که کاپیتان به پرواز میره و بهروز یه خرگوش تو بیابان رها میکنه و بقیه بچه ها به همراه دکتر کنترل از راه دور هواپیما را برعهده دارن وسط آزمایش جواد یکدفعه سرش گیج میره و کنترل از دستش خارج میشه کاپیتان وقتی مینشیند با عصبانیت پیش جواد میره و میگه داشتی منو به کشتن میدادی حواست کجاست. وقتی میبینند نتیجه خوب بود دکتر یه هواپیما بدون سرنشین را در اختیارشون میزاره و میگه حالا الان همه اون کارا و روی این هواپیما عملی کنین. فردای آن روز به آزمایش دوم طرح میپردازند و کاپیتان و جواد باهم سوار هواپیما میشوند و دکتر و مرضیه حواسشان به هواپیما و کنترلش هست اما بعد از چند دقیقه سیگنالی از هواپیما دریافت نمیکنند و رستگاری از ماموران امنیت میگه یعنی چی؟ یعنی سقوط کردن؟ به سرعت نیرو میفرستند تا جواد و کاپیتان را پیدا کنند اما هیچ اثری ازشون نبود و با تاریک شدن هوا بقیه جستجو را به فردا موکول میکنند بهروز و مرضیه گریه میکنن و همگی نگران و منتظر خبری از جواد و کاپیتان هستن…
قسمت ۱۳ و ۱۴ سریال بچه مهندس ۴
پروژه جواد و بهروز با پروژه پرواز به گفته کاپیتان مظفری بایکدیگر باید همکاری کنند جواد و بهروز در حال انجام کار بودن که یکدفعه ناصر را میبینند و بهم میریزند و بهروز باهاش دعوا میکنه. کار بهروز و جواد تموم میشه و برای آزمایش اولیه جواد با کاپیتان میرود و در ارتفاع کاپیتان کنترل هواپیمارو به جواد میده و بقیه بچه ها دارن پرواز را نگاه میکنند که شیوا متوجه نامتعادل بودن هواپیما میشه. ناصر میگه تا فرود بیاد من میرم یه دوری بزنم و بعد از فرود اومدن کاپیتان متوجه میشه که ناصر داره تو پارکینگ دور میزنه و نگاه میکنه که بهش میگه تو اینجا چیکار میکنی ناصر میگه میخواستم هواپیمارو ببینم که کاپیتان میگه اگه میخواستی ببینی باید بری بیرون نه اینجا من یکبار تذکر نمیدم بیشتر. ناصر که برای گروه جاسوسی کار میکنه به اونجا میره و باهم یه جلسه ای میزازن که چیزهایی که درباره دکتر توفیقی فهمیده به آنها بگه. شب مرضیه با پدرش تماس تصویری میگیره و بهش میگه ناصر فیض اصلا کار بلد نیست دکتر میگه اومدم به این مسئله رسیدگی میکنم. فردای آن روز ناصر یه دسته گل میاره و میگه برای کل گروه آوردم واسه عذرخواهی خیلی دردسر درست کردم همان لحظه جواد میاد با یه دسته گل برای مرضیه ولی وقتی ناصر را با دسته گل میبینه باهاش دعوا میکنه که چرا واسه خانم توفیقی دسته گل آوردی که مرضیه میگه بس کنیم واسه کل گروه آورده نه فقط واسه من.
یه روز مرضیه و شیوا و ناصر با جواد و بهروز قرار میزارن برای خرید قطعه واسه پروژه برن خرید که بهروز اتفاقی ناصر را با یه دختر تو پارکینگ میبینه و متوجه میشه که جاسوسی میکنه و بعد از رفتنشان به جواد میگه بیاد اونجا و در ماشینو باز میکنه تا پاکتی که گرفت را ببینه چی بود که میبینه کلی عکس از دکتر هست و مشکوک میشن بهش که همان لحظه از پشت سر میزنن تو جواد و با بهروز میبرن. بهروز و جواد را در یه خانه میبندن و ناصر با یه ترفند و نقشه درست حسابی جواد و بهروز را از مرگ نجات میده و جوری نشان میده که انگار همه تقصیرا گردن همان دختری است که همراهش بود و او را میکشه بهروز و جواد که ماتشان برده متوجه میشن که ناصر پلیسه و آنهارا نجات میده و برای اینکه بتواند طبیعی جلوه کند به همکارش میگه به پایش تیر بزند تا بتواند راحت وارد گروه جاسوسا بشه. بهروز به جواد موقع برگشت به خانه میگه من اگه واقعا امروز میمردم کی به داد مادر تنهام میرسید و همانجا اعلام میکنه که به ازدواج مادرش با رفیعی صاحبخانه اش رضایت میده. وقتی به خانه میرسه به مادرش میگه که اگه از ته دل راضی منم راضیم به این ازدواج و فردای آن روز عقد مادرش را میگیرن، وقتی خطبه عقد خوانده میشه به بیرون میره که رفیعی پیشش میره و بهش میگه چیشده پسرم؟ که بهروز بهش میگه مراقب مادرش باشه اون زیاد سختی کشیده و باهاش اتمام حجت میکنه و در آخر میگه خوشبخت بشین…
قسمت ۱۲ سریال بچه مهندس ۴
صحبت های بی بی گوهر کار خودشو میکنه و صاحبخانه میره تا با بهروز درباره مادرش صحبت کنه مستوره خانم استرس میگیره تو حیاط و به بی بی میگه آخه نمیدونی این بهروز یهو میزنه به سرش میترسم بکشتش که بی بی دلداریش میده و در آخر صدای دعوای بهروز با صاحبخانه میاد و بهش میگه دیگه نزدیک در خونمون نبینمت. بی بی با بهروز صحبت میکنه تا شاید بتونه نظر بهروزو عوض کنه بهروز بعد از شنیدن حرف های بی بی میگه یعنی مادرم از ته دل راضیه فقط تو رودروایسی مونده؟ که بی بی میگه اینچیزا رودروایسی نداره به نظرت احترام میزاره . شب به ایمیل جواد عکس هایی که از مرضیه و ناصر در کارگاه گرفته بودن را با کمی فتوشاپ برایش میفرستن و حال جواد بد میشه. فردای آن روز جواد تو دانشگاه از سرپرست کارگاه میپرسه که تو این هفته کدامیک از گروه ها اومدن اینجا که بهش میگه لیستو نگاه میکنم بهتون خبر میدم، جواد پرس وجو میکنه تا متوجه بشه چه کسی اون عکسارو براش فرستاده.
پدر الناز مافی پیش رئیس دانشگاه میره تا درباره همکاریشان صحبت کنند و برای الناز یه شانسی دوباره بگیره . از دانشجوهای جواد که همدست الناز هم هست پیش استادش میره و از جواد گلایه میکنه که به درس دادن دل نمیده اصلا حواسش به کلاس درس نیست. جواد درباره ناصر فیض تحقیق میکنه و متوجه میشه اصلا دانشجو دانشگاهی که گفته نیست و حتی تو کارگاه هیچس از درس نمیدونه و باهاش دعوا میکنه که تو کی هستی ناصر میگه من متوجه دلیل این سوالا نمیشم مشکلتون چیه با من که جواد میگه مشکل من با دروغ و فریب و افراد خرده شیشه داری مثل توعه، تو کی هستی؟ همان موقع مرضیه میاد تا ببینه مشکل کجاست. گروه پرواز که مرضیه و شیوا و ناصر تشکیلش میدهند کوادکوپترشونو به دکتر نشون میدن و او نیز تایید میکنه و میبرتشون پیش کاپیتان تا ازشون استفاده کنه…
قسمت ۱۱ سریال بچه مهندس ۴
مستوره خانم در حیاط خانه اش گریه میکنه و میگه از این کارهای بهروز روسیاهه و خجالت میکشه و بی بی گوهر و صاحبخانه اش سعی میکنن آرومش کنن. جواد که حرف های لاهونی را شنیده بود حدس میزنه بهروز رفته باشه به بهشت زهرا میره تا پیداش کنه و باهاش حرف بزنه، وقتی میره میبینه بالای قبر پدرش نشسته بهش میگه چرا اومدی اینجا که میگه بهترین جا همینجاست نه قضاوتت میکنن نه عصبی میشن اجازه حرف زدن هم میدن جواد ازش معذرت خواهی میکنه. هاتف و نوچه هاش میان امیرو از تو خانه مهر برمیدارن و میبرن نگهبان اونجارو هم میزنن. جواد و بهروز به دنبال امیر میرن و وقتی نوچه های هاتف بچه هارو از بهشت زهرا جمع میکنن تا برن آنهارو تعقیب میکنن.
هاتف که امیرو زندانی کرده بهش میگه واسه آخرین بار ازت میپرسم کیف منو کجا گذاشتی بگی میزارم بری امیر کیفو بهش میده ولی هاتف میزنتش و زیر حرفش میزنه، جواد و بهروز به پلیس خبر میدن جای هاتفو و خودشون میرن و درگیر میشن پلیس ها از راه میرسن و دستگیرشان میکنن و همه ی بچه های کار را به خانه مهر منتقل میکنند. مرضیه برای محل دفن مادر امیر سنگ قبر میگیره و باهمدیگه به سر خاکش میرن و امیر خوشحال میشه از خانه جدید مادرش و کلی تشکر میکنه. شب بی بی گوهر با مستوره خانم حرف میزنه و میگه مثل اینکه آقای صاحبخانه میخواد حرفی بزنه خجالت میکشه تو حیاطه که مستوره خانم میگه آقای زحمتکشو خجالت؟ راسیتش دندونش پیش من گیر کرده بی بی گوهر خوشحال میشه و لبخند میزنه و نظرشو میپرسه که مستوره خانم میگه از من گذشته تازه بهروز بفهمه خون به پا میکنه که بی بی بهش میگه بالاخره باید سروسامان بگیری دیگه. فردای آن روز تو کارگاه دکتر توفیقی با مرضیه و شیوا و ناصر فیض روی یه پروژه صحبت میکردن و یکی از دانشجوها که از کسی دستور گرفته بود از میز آنها که مرضیه و ناصر بودن عکس میگیره…
قسمت ۱۰ سریال بچه مهندس ۴
بهروز وقتی داخل مغازه میشه میبینه هاتف هم اونجاست و طلبکارش بهش میگه ازین به بعد طرفت هاتفه نه من و هاتف میگه اگه سفته هاتو میخوای باید امیرو بیاری برام بهروز میگه من خبر ندارم کجاست نمیتونم این کارو بکنم اما هاتف میگه فقط به این صورت سفته هاتو میتونی بگیری ازم. شب امیر تو خانه دکتر حواسش نیست و دستش میخوره گلدان رو میز میشکنه و کلی عذرخواهی و گریه میکنه که زهرا خانم میگه عیب نداره دست نزن که زخمی نشی. جواد تو دانشگاه رفت و آمد ناصر فیض را با مرضیه و شیوا میبینه و حسادت میکنه و از اینکه مرضیه نادیده اش میگیره عصبی میشه و جلوشو تو دانشگاه میگیره و ازش میپرسه جوابتون چیه؟ چرا اینجوری رفتار میکنین؟ که مرضیه میگه جوابم مشخصه همونی که پدرم گفت و اینکه دلیلی نمیبینم به خاطر رفتارم تو دانشگاه به شما بخوام جواب پس بدم و میره. تو مسیر برگشت شیوا به مرضیه میگه اینا نشانه های عاشقه که حواسش بهت هست مرضیه لبخند رضایتمندی میزنه. جواد پیش کاپیتان میره و قطعه را بهش میده کاپیتان میگه کی درست کرده؟
که جواد میگه یسریاشو خودم و دوستم تکمیلش کرد که کاپیتان میگه هنوز یخورده ایرادهای کوچیک داره اما خوبه. مرضیه به خانه میره و با مادرش و امیر به فروشگاه میرن تا برای امیر خرید کنن و لباس بگیرن، امیر تو فروشگاه به دنبال مغازه ای میره تا گلدانی که شکسته بود را بگیره مرضیه و مادرش میترسن و میگن امیر گم شده و کل فروشگاه را دنبالش میگردن ولی پیداش نمیکنن و در آخر فکر میکنن فرار کرده رفته و به جواد و آقای لاهوتی خبر میدن و آنها به فروشگاه میان و به پلیس خبر میدن. مرضیه و مادرش با جواد به خانه دکتر میرن که شاید بیاد اونجا. امیر با گلدانی که خریده میاد و انها دعوایش میکنن که کجا بوده چرا خبر نداده و امیر میگه از وقتی مادرم مرده کسی نگرانم نشده بوده نمیدونستم نگرانم میشین و اونجا امیر میفهمه که مرضیه به وسایلی که زیر خاک قایم کرده بود دست زده و ناراحت میشه و میگه تو هم مثل هاتفی و میره که جواد جلوشو میگیره و میگه بیا بریم پیش بی بی گوهر اینجام اصلا نمون و امیر قبول میکنه. شب بهروز به جواد میگه من فردا امیرو میبرم خانه مهر تو برو به دانشگات برس که جواد قبول میکنه. بهروز امیرو به جای اینکه ببره خانه مهر میبره پیش نوچه های هاتف و وقتی سفته هارو میگیره پشیمون میشه و میگه سفته بگیر بچه را بده که اونا نمیدن ولی بهروز باهاشون درگیر میشه و امیرو فراری میده.
از خانه مهر به جواد میگن که هنوز امیر نیومده اینجا و همه نگران میشن چون به بهروزم زنگ میزنن جواب نمیده جواد به اونجا میره که امیر خودشو به اونجا میرسونه و ماجرارو برایشون تعریف میکنه، جواد حرفهای امیرو کامل نمیشنوه و برای بهروز پیام میفرسته و دعوا میکنه که تو میدونی خط قرمز من این بچه هان ازین به بعد دیگه ما باهم هیچ رابطه و رفاقتی نداریم و قطع میکنه که لاهوتی میگه زود قضاوت کردی و ماجرارو براش توضیح میده…
قسمت ۹ سریال بچه مهندس ۴
جواد به خاطر طرح دکتراش با دکتر توفیقی و کاپیتان مظفری همکاری میکنه و برای امتحان کاپیتان و دکتر سوار هواپیما میشن که جواد میبینه یه جای کار میلنگه و وقتی فرود میان کاپیتان بهش میگه قطعه اشکال داره و قرار میشه جواد قطعه را شبانه درست کنه و فردا دوباره امتحان کنن. امیر برای اینکه تو خونه دکتر راحت باشه کار میکنه واسه زهرا خانم و شب مرضیه یواشکی میبینه که امیر یه چیزیو تو باغچه حیاط قایم کرد و وقتی امیر میره بخوابه میره تا ببینه چیه که میبینه یه قطعه عکس از مادرشه و یه برگه که شماره قطعه و محل دفنش روش نوشته شده. شب جواد تو اتاقش سخت درحال کاره تا ببینه مشکل قطعه کجاست و بهروز برنامه فرداشو میپرسه که چیکارا داره که جواد براش توضیح میده و بهروز میگه تو برو استراحت کن که فردا ارائه تز دکتراتو داری قطعه را هم ازش میگیره تا درستش کنه.
صبح جواد وقتی بیدار میشه میبینه قطعه را بهروز درست کرده و به سمت دانشگاه میره. جواد طرحشو ارائه میده و همه اساتید تایید میکنن و تمام حضار تشویقش میکنن این وسط فقط الناز مافی با دانشجویانی که با الناز همدستن کفری میشن. پدر الناز با مدیر دانشگاه درباره همکاریشون حرف میزنه تا از این طریق بتواند برای دخترش الناز یه شانس دیگه بخره. طلبکار بهروز بهش زنگ میزنه و میگه بیا اینجا و وقتی بهروز اونجا میره کرکره مغازه را میکشه پایین…
قسمت ۸ سریال بچه مهندس ۴
هاتف تو حیاط با کریم حرف میزنه تا ببینه میتونه کاری کنه یا نه که همان لحظه امیر میاد و با دیدن هاتف میترسه و به یه سمتی از خانه مهر فرار میکنه، هاتف به دنبالش میره و تهدیدش میکنه به کتک و رحیم و کریم جلوشو میگیرن تا دستش به امیر نرسه و در آخر لاهوتی به پلیس زنگ میزنه و مجبور میشه تا بره. امیر تو ماشین مرضیه قایم میشه. مرضیه و شیوا بعد از جمع کردن وسایلشان میرن و شیوا درباره عکس مژگان با مرضیه حرف میزنه و مرضیه بهش میگه که نمیخواد درباره این موضوع حرف بزنه. مرضیه وقتی به خانه میرسه امیر از ماشین یواشکی بیرون میاد ولی میبینه در حیاط قفله و ریموت داره و یه گوشه ای قایم میشه. جواد با دکتر توفیقی پیش کاپیتان مظفری هستن که بهش اطلاع میدن امیر گم شده و جواد به سمت خانه مهر میره دکتر توفیقی شب وقتی به همراه محافظاش به سمت خانه میره میبینه به محض باز شدن در حیاط امیر فرار میکنه و میره که محافظای دکتر میگیرنش و به دکتر تحویل میدن، دکتر از دیدن امیر تو حیاط خانه اش تعجب میکنه.
دکتر فردای آن روز به آقای لاهوتی زنگ میزنه و خبر میده که امیر پیش اوناست و آنها هم به اونجا میرن ولی امیر التماس مرضیه را میکنه که نزارن ببرنش هاتف میکشتش که دکتر از لاهوتی میخواد تا روشن شدن قضیه امیر پیش آنها بمونه و لاهوتی قبول میکنه. جواد با استادش به کلاس درس میره و استاد او را به دانشجوها معرفی میکنه و میگه از این به بعد جواد جوادی استاد شماست من هم حضور دارم تو کلاس. بهروز پیش کسی میره که پیشش سفته داره تا بتونه وقت بخره اما موفق نمیشه. بهروز پیش هاتف میره و میگه برای اینکه دهنم بسته بمونه و پیگیری نکنم چاقویی که بهم زدینو ۵ میلیون باید بدین هاتفو نوچه هاش اصلا خودشونو میزنن به اون راه و میگن اصلا نمیدونیم چی میگی و اگه تو میخواستی این کارو بکنی باید همون ۱ماه پیش انجام میدادی نه الان و بهروز وقتی میبینه زیربار نمیرن میگه حالا خود دانین و میره….
قسمت ۷ سریال بچه مهندس ۴
استاد به جواد میگه که تونستیم اساتیدو راضی کنیم تا با استادیار شدنت موافقت کنن، جواد خوشحال میشه و میگه همه سعیمو میکنم تا سربلندتون کنم که استاد بهش میگه من خودمم از همینجا شروع کردم سخت هست ولی به چالش میکشتت واست خوبه.بهروز به داخل گاراج میره و به همان جایی که امیرو زندانی کرده بودن میره و قفل درو باز میکنه اما به محض باز کردن در امیر فرار میکنه. ناصر فیض به اتاق دکتر توفیقی میره و نامه ای بهش میده تا به گروه پرواز، گروه مرضیه مقدم و شیوا دوستش بپیوندد. بعد از آن جواد میره تو اتاق و بهشون خبر میده که یه ایده های تو ذهنم اومده فکر کنم خوب باشه استادش و دکتر توفیقی خوشحال میشن و میگن این که خیلی خوبه زودتر آماده کن تا ارائه اش بدی که جواد میگه چشم و همان لحظه گوشیش زنگ میخوره و بهروز بهش میگه که امیر تو یه کانکس زندانی کرده بودن ولی بچه انقد ترسیده بود که تا درو باز کردم فرار کرد جواد میگه عب نداره توهم زودتر ازونجا برو من دانشگاه بعد از اینجا میرم خانه مهر به احتمال زیاد میاد اونجا.
شب امیر به پشت در خانه مهر میاد و پشت سرهم در میزنه عمو رحیم با باز کردن در امیرو میبینه و امیر بهش میگه با جواد جوادی کار دارم و میبرتش به سالن غذاخوری تا جواد بیاد. جواد وقتی میاد ازش میپرسه چیشده؟ چرا صورتت اینجوریه؟ که بهش میگه ناپدریم کتکم زد. عمو کریم با جواد تنها میشه و ازش درباره این پسر میپریه و جواد هم ماجرارو براش تعریف میکنه و عمو رحیم بهش میگه این پسر دردسر میشه واست اینجا مدیر داره که جواد میگه نمیتونستم وقتی واسه کمک اومده اینجا راه ندمش که عمو کریم بهش میگهس خودت امشب میمونی ازش مواظبت میکنی که میگه چشم. همان شب مرضیه در حال جمع بندی طرحش است که یه ایمیل دریافت میکنه از طرف مژگان عباسی که اگه تو وسط زندگی منو جواد نبودی این مشکلات پیش نمیومد جواد سهم منه. فردای آن روز جواد به دانشگاه میره تا ایده ای که دیشب رو ورق پیاده کرده بود را ارائه بده دکتر توفیقی با خواندن اون ایده و خوشش میاد. جواد درحال بیرون رفتن از دانشگاه بود که ناصر فیض را با مرضیه و شیوا میبینه و حسادت میکنه.
امیر تو خانه مهر سر بازی با دوستاش دعوا میکنه و میان از هم جداشون میکنن. دکتر توفیقی با جواد میره پیش کاپیتان مظفری که از دوستان قدیمی دکتر هست و جواد را برای ارائه طرحش بهش معرفی میکنه. کاپیتان جواد را سوار هواپیماش میکنه و با هم به ارتفاع میرن و بهش میگه حالا اینجا طرحتو ارائه بده. جواد دست و پا شکسته طرحو میگه و یکدفعه موتور از کار میوفته و کاپیتان با خونسردی میگه داریم سقوط میکنیم باید موتورو یجوری روشن کنیم که همانجوری جواد دکمه هارو میزد داد میزد روشن نمیشه. مرضیه با شیوا به اتاق جواد میرن تو خانه مهر تا یکسری وسایلشونو بردارن و مرضیه به امیر پول میده تا بره برای خودشو دوستاش خوراکی بگیره. همان موقع که میرن تو اتاق هاتف میاد و میگه من عاشق پسرمم نمیتونم بدون اون برم خونه اما لاهوتی میگه ولی ما گزارشو رد کردیم نمیتونیم کاری کنیم باید منتظر جواب گزارش بشیم هاتف عصبی میشه و میره . مرضیه و شیوا در حال جمع کردن وسایل بودن که شیوا لای کتاب های جواد عکس مژگان عباسی را میبینه و به مرضیه نشان میده….
قسمت ۶ سریال بچه مهندس ۴
اوضاع بودجه خانه مهر بد شده و به اصطلاح کفگیر بودجه به ته دیگ خورده عمو کریم با آقای لاهوتی درباره این موضوع صحبت میکنند که جواد میاد و میشنوه و چکی که از دکتر توفیقی برای کوادکوپتر گرفته بود را به لاهوتی میده و میگه فعلا بیشتر به درد خانه مهر میخوره. بی بی گل به زهرا خانم زنگ میزنه و میگه میخواستم امشب مزاحمتون بشیم نه واسه خواستگاری همینجوری مهمون اگه قبول میکنین که زهرا خانم میگه قدمتون روی چشم. شب وقتی میرن اونجا اول خونه جدیدو تبریک میگن و دکتر با جواد درباره پروژه شان صحبت میکنن که چرا طرحتو ارائه نمیدی جواد میگه هنوز کامل نشده یخورده کار داره دکتر میگه خوب کامل کن دیگه زود بی بی گل میگه این کارا ذهن باز میخواد که پسرم جواد این روزها حال خوشی نداره نه خواب داره نه خوراک کم حرف شده بچه ام که دکتر میگه من در این باره با خود جواد صحبت کردم حاج خانم. بحث گذشته جواد وسط میاد که بی بی میگه همه ما یه گذشته ای داره خود شما ندارین؟
و خاطره ای از خودش و همسر مرحومش تعریف میکنه و در آخر میگه من موی سفیدمو گرو میزارم که اگه به جواد ایمان نداشتم هیچوقت پادرمیونی نمیکردم، مرضیه از اتاقش حرف های آنها را میشنود. دکتر در آخر میگه من حرفهامو با جواد زدم ولی خوب چشم هرچی دختر بگه منم نظرم همونه و زهرا خانم به اتاق مرضیه میره تا نظرشو بپرسه مرضیه میگه نمیدونم چی بگم من زمان میخوام مادرش همینو میره بهشون میگه و جواد شوکه میشه. فردای آن روز مرضیه و مادرش به خانه مهر میرن برای سالگرد مامان گلچهره، مرضیه به محض وارد شدن یه نفر صداش میکنه که تاج گلی که برای جواد فرستادن را تحویل بگیرن مرضیه میپرسه از طرف چه کسیه؟ که بهش میگن از طرفی فردی به نام مژگان عباسی مرضیه با شنیدن این اسم حالش بد میشه و به مادرش میگه من کار دارم بریم خونه. همان شب مادر مرضیه باهاش حرف میزنه و بهش میگه که فهمیدم عصبی حالت به اون تاج گل ربط داره؟ و بهش میگه که اگه قراره با یه تاج گل بره سمت همون آدم بهتره که بره تو خودتو ناراحت نکن.
فردای آن روز امیر گلفروش گوشی ناپدریش هاتف را میپیچه و به جواد زنگ میزنه و میگه کمکم کنین من گیر کردم اینا منو اذیت میکنن هنوز حرفش تموم نشده بود که هاتف و نوچه هاش میرسن و علاوه بر گرفتن گوشی ازش کتکش میزنن. جواد و بهروز به بهشت زهرا میرن و آدرس هاتف پیدا میکنن. میرن اونجا ولی اونا منکر میشن که امیر اونجاست، به همین خاطر بهروز میگه بریم ولی وسط راه بهروز پیاده میشه و میگه من اینجارو زیرنظر دارم امیرو دیدم زنگ میزنم بهت تو برو دانشگاه. تو دانشگاه جواد میبینه جزوه های یه دانشجو رو زمین ریخته و بهش کمک میکنه و باهم آشنا میشن و خودشو معرفی میکنه به نامه ناصر فیض. بهروز که اونجارو میپایید، امیرو میبینه که تو یه ماشین حبس بوده و بعد از بیرون کشیدنش تو یه اتاقی زندانیش میکنن.
قسمت ۵ سریال بچه مهندس ۴
دکتر به جواد زنگ میزنه و بهش میگه من قبل یجور دیگه فکر میکردم ولی امروز با شنیدن حرفایی از خودت نظرم تغییر کرد من نمیتونم با سرنوشت دخترم بازی کنم مرضیه تاروپود زندگیمه من نمیتونم دخترمو بدم به کسی که تازه از یه عشق کهنه خلاص شده من فکر میکنم این وصلت سر نگیره بهتره جواد با شنیدن این حرف حالش گرفته میشه و تا به خودش میاد میبینه تلفن قطع شده. بی بی از ظاهر جواد میفهمه که ماجرا چی بوده و چی شنیده. دکتر با همسرش صحبت میکنه و بهش میگه که جواب رد دادم همسرش میگه من فکر میکردم شریکتم رفیقتم باهام مشورت میکنی چرا سرخود جواب دادی که دکتر بهش میگه من نمیتونم با گذشته جواد کنار بیام همسرش میگه هرکی یه گذشته ای داره خاک تمیزم تو شخم بزنی بالاخره به کرم ازش میاد بیرون دکتر میگه میشه بحثو عوض کنیم؟ که بهش میگه نه الان شما به من بگو به مرضیه چی بگم؟ دکتر عصبی میشه و داد میزنه بگو بهش فعلا نه.
مرضیه این صدارو میشنوه و حالش بد میشه و گریه میکنه. بهروز به جواد میگه من دلم روشنه نگران نباش، جواد درباره کار ازش میپرسه و میگه چیشد؟ که بهروز میگه هیچ کاری پیدا نکردم کارم سرمایه میخواد که جواد میگه این لپ تاپ منو بگیر آگهی بده تعمیرات در محل، بهروز این کارو میکنه . فردای آن روز به بهروز زنگ میزنن و کارش را شروع میکنه و مستوره خانم به بهروز میگه به دوستت بگو بیاد یه چیزی بخوره از دیشب هیچی نخورده پس میافته. بی بی حال جواد را میبینه و به زهرا خانم مادر مرضیه زنگ میزنه و از حال پریشان جواد میگه زهرا خانم هم میگه مرضیه هم حال خوشی نداره ولی من دکترو میشناسم فعلا موقعش نیست. بی بی به جواد میگه اگه واست مهمه واسش بجنگ تلاش کن. جواد به دانشگاه میره و قبل از رفتن به اتاق دکتر مرضیه را میبینه و بهش میگه نظر شما هم همینه؟ که میگه بله مگر اینکه جواد میگه مگر اینکه چی مرضیه بغض میکنه و میگه نمیدونم و میره. همان لحظه الناز مافی با پدرش به سمت کمیته انضباطی میرن که پدرش متوجه رابطه ای بین آنها میشه.
پدر الناز پیش استادش میره و درباره الناز باهاش حرف میزنه و همان استاد تو کمیته انضباطی از الناز حمایت میکنه و عفو بهش میخوره. بعد از الناز جواد وارد اتاق میشه و نامه ای که بنا به گفته دکتر توفیقی واسه درخواست استادیار را نوشته را تحویل میده بعد از جلسه جواد جواب را میره از دکتر بپرسه که میگه رد شد جواد عصبی میشه و فکر میکنه دکتر موضوع مرضیه و کار را قاطی کرده و میگه بهش که فکر نمیکردم موضوع هارو قاطی کنین و باهم بحث میکنن. مرضیه به اتاق دکتر میره تا ببینه چه کاری داشته باهاش که پدرش میگه چرا انقد کلافه ای بهم ریخته ای؟ داری با من لج میکنی؟ به خاطر تصمیمی که گرفتم؟ مرضیه میگه من نباید ناراحت باشم؟ شما تصمیمتونو گرفتین بعد اومدین نظر منو میپرسین همان لحظه جواد میاد و مرضیه میگه بعدا صحبت میکنیم و میره. جواد میگه کاری داشتین صدام کردین؟ که دکتر میگه چکتونو یادتون رفت بگیرین و جواد قبل از رفتن از دکتر واسه رفتارش عذرخواهی میکنه و دکتر تحسینش میکنه واسه جرات عذرخواهیش. مرضیه با شیوا درباره ماجرای جواد و گذشته جواد و موضوع بینشان صحبت میکنند که یه همکلاسی کنارشان نشسته و همه صحبت هارو میشنود، یه پسر از همکلاسی ها که با الناز ساخت و پاخت داره اون دخترو پیش مرضیه و شیوا میبینه و ازش میپرسه که اونا چی میگفتن و او هم همه چیزارو بهش میگه. اون پسره هم به الناز زنگ میزنه و میگه باید ببینمت خبرای داغی دارم واست..
قسمت ۴ سریال بچه مهندس ۴
مادر بهروز به سمت خانه مهر میره و بهروز هم دنبالش میوفته. مستوره خانم پیش بی بی گوهر درد و دل میکنه و میگه چندباری فهمیده بودم کارش چیه اما خودمو میزدم به اون راه نمیخواستم قبول کنم تا اینکه چندتا از همسایه ها بهم نشون دادن، از طرفی بهروز هم پیش جواد میره و باهاش حرف میزنه و میگه که پشیمانه و با جواد به سمت کلانتری میره و همه اجناسی که داشته را تحویل میده. مستوره خانم به بی بی گوهر پیشنهاد میده تا وقتی تهرانه پیش آنها زندگی کنند بی بی گوهر هم میگه به ۲شرط یکی که کرایه و همه چیز نصف نصف و دوم اینکه جواد بیاد باهاش مشورت کنم. مستوره خانم با بهروز فردای آن روز میرن پیش آقای رفیعی و میگه که بهروز پشیمانه و ازش میخواد که بهروز را ببخشه و ازش اجازه میگیره تا بی بی گوهر و جواد پیش آنها بیان تا باهم زندگی کنن که صاحب خانه شان از اونجایی که به مستوره خانم علاقه داره اول فکر میکنه ازدواج کرده و مخالفت میکنه اما بعد که متوجه میشه بی بی گوهر و جواد هستن قبول میکنه.
شب جواد و بی بی به آنجا میرن و بی بی به جواد میگه خوب استراحت کن تا فردا که با دکتر قرار داری خوب و سرحال باشی. فردای آن روز بهروز به دنبال کار تو بازار میره و جواد به دانشگاه و پشت در اتاق دکتر منتظر میماند که با الناز مافی و پدرش روبرو میشه. الناز با حرف هاش جواد را تحت فشار میزاره ولی جواد جوابشو نمیده. پدر الناز به داخل اتاق دکتر میره که و از دکتر میخواد که الناز ببخشه و بتواند پایان نامه اش را تمام کند که دکتر میگه خطای بزرگی کرده از دست ما خارجه باید ببینیم کمیته انضباطی چی میگه، پدر الناز یه پیشنهاد همکاری میده که دکتر میگه از طریق دفتر پیشخوان پیگیری کنین نه از طریق دفتر من. جواد به اتاق دکتر میره، او فکر میکنه موضوع قرار آینده خودش با مرضیه است اما دکتر بهش پیشنهاد همکاری میده و جواد میگه فکر میکردم موضوع یه چیزه دیگه است که دکتر بهش میگه میخواستم درباره موضوع تو با دخترم خارج از محیط کار صحبت کنیم و در آخر درباره گذشته جواد سوال میکنه و میفهمد که عشقی در گذشته وجود داشته و بهش میگه باید درباره اش فکر کنم.
جواد با حالی بد از اتاق بیرون میاد که مرضیه میبینتش، مرضیه به اتاق پدرش میره و اول میگه با شیوا دوستم میخوایم وام بگیریم واسه پایان نامه که پدرش میگه خودم بهت میدم بعدا بهم برگردون و مرضیه دلیل ناراحتی جوادی را میپرسه که پدرش میگه بریم یه جا بشینیم حرف بزنیم. آنها به یه کافه میرن و پدرش بهش میگه که از گذشته جوادی باید سردربیارم نگران زندگیتم تو میگی چیکار کنم که مرضیه میگه هرچی شما صلاح بدونین. بهروز هرجا میره و میپرسه که کارگر میخواین یا نه با جواب نه مواجه میشه. جواد تمام روز را تو خیابان میگرده و گریه میکنه و تمام خاطرات گذشته را مرور میکنه و در اخر شب به خانه میره کنار حوض میشینه که بی بی میاد بهش میگه چیشد؟ جواد میگه نه جواب مثبتش مشخصه نه منفیش بی بی هنوز سایه مژگان رو زندگیمه که بی بی میگه به این چیزا فکر نکن توقع نداری دودستی دخترشو بده بهت که باید ناز بخری و همان موقع دکتر به جواد زنگ میزنه….
قسمت ۳ سریال بچه مهندس ۴
به دنبال خانواده دکتر توفیقی میرن و میبرنشون به خانه جدید. جواد بعد از غذا خوردن به خانه شان می رود. بهروز با صاحبخانه اش روبرو میشه و بهش میگه پول منو بیار بده که بهروز بهش میگه فردا صبح میارم. مادر مرضیه به دکتر میگه از این اتفاقای یهویی خوشم نمیاد حداقل یه هفته از قبل میگفتی جمع و جور میکردم که دکتر بهش میگه من خودمم چند ساعت پیش فهمیدم، بهش میگه تو نمیخوای کارتو سبک کنی، هرسری که میری ماموریت تا بیای نصف جون میشم ما دیگه باید به فکر ازدواج مرضیه باشیم با نوه هامون بازی کنیم که دکتر بهش میگه ماجرای ازدواج چیه که مادر مرضیه بهش میگه باید کم کم آستین بالا بزنیم و هردو لبخند رضایتمندی میزنن. جواد صبح پیش بی بی میره و از گل هایی که داشت تو گلدان میکاشت تعریف میکند و یکیو برمیداره تا بره که چشاش سیاهی میره و سرش تیر میکشه و بعد از چند دقیقه بعد از حال میره و وسط حیاط خانه مهر زمین میخوره که عمو کریم با بقیه به کمکش میرن.
وقتی به هوش میاد میگن چیزی نیست فشارش افتاده از بس فشار میاره به خودش که بی بی بهش میگه پاشو ناهارتو بخور یه استراحت بکن تا بریم یخورده خرید کنیم همین روزاست که بهمون خبر بدن بریم خواستگاری و همه خنده خوشحالی میکنند. بهروز با چندتا ضبطی که درست کرده پیش مال خری میرود که ازش نزول گرفته بوده و همه اونارو برای سود پولش برمیداره و بهش میگه زودتر حسابتو صاف کن که سر ماه باز یچیزی میاد روش. جواد با بی بی به خرید میرن. بهروز وقتی به خانه برمیگرده میبینه که مادرش با صاحبخانه کل کل میکنه و در آخر عصبی میشه و صاحب خانه اش را هل میدهد و او هم شکایت میکند ازش و به کلانتری میرن. مادر بهروز به جواد زنگ میزند و جواد با بی بی به کلانتری میرن و جواد میپرسه چقد طلبکارین؟ که میگه ۱تومن جواد میگه ۵۰۰ الان میدم ۵۰۰ دیگه هم جور میکنم و او هم رضایت میده از همانجا بی بی و جواد خانه مادر بهروز میرن و بی بی گوهر با مستوره خانم آشنا میشه.
مستوره خانم بهش میگه که این آقا از من خوشش میاد دندونش گیر کرده ولی من بعد از فوت اون خدابیامرز دیگه دلم از سنگ شده. جواد به اتاق بهروز میره و بهش میگه این جنسا چیه؟ این همه جنس متفاوت با مارکای مختلف تو این جعبه واسه چیه؟ فکر کردی من ساده ام؟ بهروز دست پیش را میگیره تا پس نیوفته ولی در آخر وقتی میبینه جواد راضی نمیشه میگه آره من تحت فشارم من دزدم و جواد از اتاقش بیرون میره و بی بی صدا میکنه که برن. بی بی به مستوره خانم میگه یه قلم و کاغذ بده آدرس و تلفن جایی که هستم و بهت بدم اگه کاری داشتی پیدام کنی. همان روز بهروز سرک میکشه تا صاحبخانه اش بیرون بره و به خانه اش بره و از گاوصندوق آنجا پول بدزدد. بهروز وقتی میره تو اتاق گاوصندوق صاحبخانه همان موقع برمیگرده و او را میبینه و در را رویش قفل میکند جوری که متوجه نشود و به مستوره خانم میگه بیا بهروز خونه منه، او بهش میگه اونجا چیکار داره؟ که میگه بیا خودتون ببینین. بهروز از اتاق میخواد بره بیرون که میبینه باز نمیشه بعداز کمی کلنجار رفتن در باز میشه و پولایی که تو دستشه میریزه زمین و مادرش بهش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ و چک میزنه زیر گوشش و میره که بهروز دنبالش میوفته و میگه بهت توضیح میدم….
قسمت ۲ سریال بچه مهندس ۴
بهروز که در بیمارستان است بعد از بهوش اومدن بلند میشه و میخواد از بیمارستان بره بیرون که سوپروایزر بخش نمیزاره و میگه باید دکترت بیاد برگه ترخیص بهت بده بعد ولی بهروز گوش نمیده و به اصطلاح بیمارستان را میزاره رو سرش، جواد از راه میرسه و میپرسه چیشده که بهش میگن دوستت میخواد بره بیمارستانو ریخته بهم. جواد میره باهاش حرف میزنه و میگه اومدم کارهای ترخیصتو بکنم صبر کن یه لحظه لباساتم آوردم بزار برم با دکترت حرف بزنم. صاحب خانه بهروز پیش مادرش میره و سراغ پسرشو میگیره و میگه اومدم اجاره بگیرم که مادرش میگه تو اگه بدونی بهروز کجاست منم میدونم صبر کن بیاد بگم همه اجاره هارو یه دفعه بده ماهم اینجارو تخلیه کنیم بریم و بعد از رفتن صاحبخانه زنگ میزنه به بهروز . بهروز بعد از روشن کردن گوشیش میبینه ۲۰ تماس از مادرش داره و همان لحظه گوشیش زنگ میخوره که میده به جواد ولی هنوز جواد حرف نزده مادرش غر میزنه که کجایی نمیگی یه مادری داری نگران میشه؟
الان صاحبخانه اومده اجارشو میخواد و جواد همه اینارو میشنوه و وقتی حرف میزنه مادرش میبینه بهروز نیست و میخواد که گوشیو بده به خود بهروز و ماجرای صاحبخانه رو توضیح میده و میگه اومدنی نان سنگک هم بگیر و قطع میکنه. دکتر صادق در ماموریت تصمیم میگیرن که از روی پرنده ای که شکار کردن ماکت بسازن تا بتوانند بیشتر درباره پهباد تحقیق کنن. دکتر میگه تا زمان ساخت ماکت با من کاری ندارین دیگه و به سمت تهران میرود که تو مسیر بهش میگن باید یه مدت تنها جایی نرین و براش نیرو میزارن و بهش میگن منزلتونم باید عوض بشه. مرضیه که مادرش میرسونتش به دانشگاه تو مسیر باهاش حرف میزنه و میگه باید یه روزیو در نظر بگیری که بگم بیان خواستگاری دیگه نمیتونم به بی بی هی امروزو فردا کنم و با مرضیه حرف میزنه تا ببینه نظرش چیه که میگه باید بیشتر حرف بزنم باهاش تا مطمئن بشم به خاطر لجبازی با گذشته اش این تصمیمو نگرفته. الناز مافی تلاششو میکنه تا دوباره تاییدیه بگیره و روی پایان نامه اش کار کنه اما موفق نمیشه که یه نامه از پدرش به رئیس دانشگاه میده .
مرضیه پیش شیوا دوستش بود که الناز میره پیشش و تظاهر به پشیمانی میکنه و ازش معذرت خواهی میکنه که مرضیه میگه مهم نیست بهش فکر نکن و میره. جواد برگه ترخیص بهروزو میگیره و بهش میگه اول بریم بهشت زهرا که کار دارم بعد بریم خونه. یه فردی ناشناس وارد منطقه تحقیقاتی دکتر توفیقی میره و همکاراش میره و قرار میشود که درباره ۵ فرد مهم تحقیق کند که یکی از آنها دکتر توفیقی هستش. شیوا با مرضیه در کافه صحبت میکند و مرضیه درباره پایان نامه و ماجرای آشناییش با جواد را میگه و شیوا درباره عشق بهش میگه و در آخر میگه باور میکنی که یه عشق ریشه دار و عمیق با پس دادن چمدون خاطرات گذشته به اون فرد از بین بره؟؟ بهروز تو بهشت زهرا تو یکی از قبرهای خالی بسته ای را زیر خاک پنهان کرده بود و میرود و درمیاورد. وقتی میرسه به جواد بهش میگه ۱ ساعته کجا رفتی؟ بهروز همون پسر بچه را میبینه ومیره میگیرتش و بهش میگه اون آدمت کجاست؟ میگه هاتف ناپدریمه نمیدونم فقط میاد پولارو جمع میکنه و میره و جواد بهش کارت خانه مهر میده و میگه کار داشتی بیا اینجا ما اینجا از بچه هایی مثل شما نگهداری میکنیم و پسره از دست بهروز فرار میکنه. جواد به همراه بهروز به خانه شان میرن. ماشینی دکتر توفیقی را زیر نظر داره و تعقیبش میکنه که نیروهای امنیتی با ترفندی راه را میبندن و نمیزارن ماشینی رد بشه تا از اون محل دور بشن….
قسمت ۱ سریال بچه مهندس ۴
اول سریال خلاصه ای از فصل ۱ تا ۳ را نشان میدهد که راوی این قصه جواد جوادیه. جواد سر خاک مادر واقعیش و مامان صدیقه اش میره و باهاشون درد و دل میکنه و میگه که ای کاش بودی موفقیت منو میدیدی که همه اینا واسه دعاهای شماها و عمو اسماعیله. یه بچه کار واسه فروش گل پیش جواد میره و جواد همه گل هاشو میخره و بهش پول بیشتری میده که اون بچه انعام خودشو تو جورابش قایم میکنه. صاحبکارش از دور میبینه که یه چیزی تو جورابش گذاشت و ازش پولشو میگیره و میزنتش که جواد برای دفاع ازش به اونجا میره و درگیر میشه که به مرد دیگه برای کمک به جواد به اونجا میره که تو دعوا چاقو میخوره. جواد اون پسرو که اسمش بهروزه به بیمارستان میبرد و تو مسیر باهم رفیق میشن. پرورشگاه خانه مهر جابه جا میشه و لاهوتی که بازنشسته شده بود دوباره مدیر خانه مهر میشه.
پدر مرضیه به ماموریت رفته و موفق میشود یه پرنده جاسوس را با فرکانس دادن بهش از آن خود کند. مرضیه در خانه مهر به بچه ها درس یاد میدهد و در حال تمرین شعر بود باهاشون که به دنبال باران میان و میگن به دفتر بره، بعد از رفتن باران مرضیه به گوشی جوادی زنگ میزند که میبینه هنوز گوشیش خاموشه و نگران میشود. یکی از بچه های پرورشگاه که باران دوست داره وقتی میفهمه یه خانواده دنبال باران اومده به پشت در میره اتاق میره که عمو کریم میاد میبرتش و بهش میگه داری جای پا جواد جوادی میزاری که الکی این همه سال دنبال اون مژگان بود هنوز حرفش تمام نشده بود که مرضیه میاد و میشنوه و بهم میریزد و میره. شب جواد برمیگرده که عمو کریم دعواش میکنه که هنوز بچه ای چرا هیچ خبری ازت نیست چرا گوشیت خاموشه نمیگی نگرانت میشیم؟
بعد میبینه دستاش خونیه میگه چیشده؟ که جواد میخواد براش توضیح بده ماجرارو که رحیمو میبینه هنوز بیداره نخوابیده و وقتی دلیلشو میپرسه ماجرای بارانو میفهمه و باهاش میره اتاقش تا آرومش کنه. فردای آن روز بی بی به تهران و خانه مهر میرسه و تعریف میکنه که چجوری جواد پسرش شد و حالا زنگ زده میگه بیا مادری کن واسم خواستگاری برو منم سریع اومدم بعد به جواد میگه کی باید بریم خواستگاری؟ که جواد میگه پدر مرضیه خانم ماموریته بیاد میریم تو همین هفته که بی بی میگه مبارکههه و کل میکشه.