خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی خواهران و برادران
عمر ماجرارو برای بچه ها تعریف میکنه که آسیه جا میخوره و میگه واقعا این کارو کرده؟ من فکر کردم سوزی از عمر خوشش میاد! اوگولجان میگه راسیتش منم این فکرشو میکردم ولی میترسیدم بگم که چیزی به ما نگه عمر تایید میکنه و میگه آفرین همین روال را ادامه بده! کان به سوزی میگه من مجبور بودم که اینو بگم، هیچگونه پدرم منو پسر خودش نمیدونست ولی با این کار منو پسرم خطاب میکنه! ازت خواهش میکنم درکم کن و بهم حق بده! نمیتونم اینو هم از دست بدم! سوزی با گریه میگه آخه چرا؟ چرا این کارو کردی؟ کان میگه باید نقش دوست دختر و پسرهارو دربیاریم. این تنها راهیه که مونده بود واسم. شنگول و اورهان پیش پلیس رفتن تا ببینن میتونن کاری کنن یا نه ولی پلیس بهشون میگه نه مگر اینکه یه سرنخی چیزی پیدا بشه! نباهت به خانه جدید نقل مکان کردن و همگی حاضر شدن تا برای شام با خانواده برک بیرون برن. آکیف دست کان را میبینه و میگه چیشده؟ دوروک میگه وای وای نمیدونی این پسرت چیکار میتونه بکنه! من میرم حاضر میشم تا خودش تعریف کنه! بعد از رفتن او کان به آکیف میگه سوزی داشت همه چیزو به عمر میگفت منم با چاقو دستمو بریدم آکیف هم جا میخوره هم تحسینش میکنه به خاطر این کارش. اورهان در خانه مدام به شنگول تیکه میندازه که او کلافه میشه و میگه تو میخوای تا آخر عمر همش بزنی تو سرم؟ خسته نمیشی؟ اورهان میگه نه چرا خسته بشم؟ همش میگم بهت. خانواده آکیف و رسول پدر برک به رستوران رفتن و در حال خوردن شام هستن. رسول پدر برک همون کسی هست که به اسم فرهاد سر شنگول را کلاه گذاشته. سر میز نباهت به آیلا میگه چقدر خوب که رسول تو استانبول میخواد بمونه زن و شوهری بیشتر باهم وقت میگذرونین! آیلا مادر برک میگه نه بابا چه وقت گذروندنی؟ ما داریم از هم طلاق میگیریم!
آیبیکه و آسیه درباره برک و دوروک حرف میزنن و آسیه میپرسه چیکار کردی؟ آیبیکه میگه هیچی بهش گفتم که فکر میکنم درباره رابطهمون ولی هنوز تصمیم نگرفتم! دوروک به برک میگه چه جالب انگاری در آینده باهمدیگه همکار و شریک هم میشیم علاوه بر رفیق! رسول به کان اشاره میکنه و میگه ایشون کی هستن؟ از اقوامن؟ نباهت میگه آره از اقوام نزدیک آکیفه، آکیف میگه که کان پسرمه! آیلا میگه آهان شنیده بودم که از یه زن دیگه ست! درد و دل آیلا و نباهت باز میشه و شروع میکنن باهمدیگه حرف زدن و به آکیف و رسول تیکه انداختن سپس به گارسون میگه که مدام گیلاسشونو پر کنه. قبل از اینکه از اونجا برن آیلا به نباهت میگه که بیا اینارو ول کن بریم باهم برقصیم، نباهت قبول میکنه. آکیف نباهت را کنترل میکنه و با خودش میبره. رسول به برک میگه مادرتو ببر خونه نزار تنهایی از پله ها بالا بره برک میگه آهان پس بازم نمیای! البته باید حدس میزدم! رسول میگه که ما تمام تلاشمونو کردیم ولی نتونستیم که باهم باشیم! سوزان با گوشی هاریکا زنگ میزنه به گوشیش که گم کرده بود که رسول برمیداره و میگه جلوی هولدینگ پیدا کرده بودم مال شماست؟ سوزان تایید میکنه و میگه چجوری میتونم بگیرم؟ رسول میگه به نگهبانی همون هولدینگ میدم. فردای آن روز عمر اینا به خانه شنگول رفتن تا باهمدیگه صبحانه بخورن اوگولجان به شنگول میگه ببین مامان جان بابا نیست و ما هم میخوایم بریم مدرسه تو این چند وقت سرت کلاه نزارن! اگه کسی اومد گفت طلاهاتو بزار تو سطل آشغال بیرون سندتون برمیگرده دروغه حواست باشه و بهش تیکه میندازه که شنگول عصبی میشه و به طرفش دمپایی پرت میکنه. رسول با آکیف به مدرسه میره و اونجارو نگاه میکنن.
رسول میگه کتابخانه خیلی کوچیکه باید بزرگتر بشه! سپس میگه بچه ها کجا استراحت میکنن؟ مدیر مدرسه میگه تو کافه تریا، رسول میگه نمیشه باید بچه ها اتاق استراحت داشته باشن آکیف تایید میکنه و میگه بله اونم میزنم رسول میگه میدونی که به نظرم اگه کیفیت بالا باشه مشتری خودش میاد! سپس بهشون میگه بالاخره بهتر نیست که از این رسمیت در بیایم؟ سپس به لباسا اشاره میکنه آنها تایید میکنن ناچارا. آکیف بعد از رفتن رسول به مدیر مدرسه میگه میدونی چقدر سرمایه میخواد بیاره وسط؟ اگه بگه باید با گرمکن بیام هم میام. سوزان به هولدینگ میره و به نگهبانی میگه من اینجا گوشیم افتاده بود خواستم ببینم کسی آورده بده یا نه همان موقع یه نفر اونجاست و به سوزان میگه برای مصاحبه دوم کاریتون برین بالا منتظرتونن سوزان جا میخوره و به بالا میره که رسول با دیدنش بهش میگه که از قبل میشناختتش و بهش پیشنهاد یه کار خوب میده که سوزان قبول میکنه و باهمدیگه دست میدن و سوزان با گرفتن گوشیش از اونجا میره. تو مدرسه سوزی پیش عمر تو تریا میره که میبینه اون اصلا بهش محل نمیده سپس با کلافگی میگه چرا اینجوری میکنی باهام حرف نمیزنی؟ عمر میگه چون نمیخوام عروسک خیمه شب بازی شماها بشم! هاریکا پیش سوزی میره و درباره رابطه اش با کان میپرسه که همان موقع کان میاد و هاریکا میگه من میرم دیگه تو بحث دوست دختر و پسر دخالت نمیکنم! کان به سوزی میگه داری چیکار میکنی؟ همه میفهمن اینجوری که واقعی نیست رابطه مون! سوزی میگه من نمیتونم این کارو بکنم! ولی کان باهاش حرف میزنه تا راضی بشه. یه نفر پیش دوروک و آسیه میاد و میگه که گروه موسیقی برای رستورانی که به مناسبت تولد مادرم رزرو کردیم نمیاد شما میاین بخونین؟ آنها قبول میکنن که اون دختر به دوروک میگه زودتر بیا باهم غذا هم بخوریم آسیه جا میخوره و حسادت میکنه که دوروک میخنده…..
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس