خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی نشاط زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی نشاط زندگی می باشید همراه ما باشید. سریال نشاط زندگی (شادی زندگی من)، داستانی زنانه است که به موضوعاتی مانند خانواده، عشق، و تلاش برای رسیدن به اهداف میپردازد. این سریال ترکیه ای با نگاهی مدرن به مفاهیم سنتی، توانسته است مخاطبان زیادی را جذب کند. سریال نشاط زندگی از تاریخ ۲ بهمن ماه ۱۴۰۲، روزهای زوج ساعت ۲۰:۰۰ و تکرار آن روز بعد ساعات ۱۲:۰۰، ۱۷:۰۰ از شبکه جم تیوی پخش میشود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ شبنم بوزوکلو در نقش نشه شنبکال، تولگا تکین در نقش مصطفی شنبکال، متین کوشکون در نقش مهمت شنبکال، اوغور دمیریهلوان در صالحا شنبکال، ارس شنول در نقش سردار شنبکال، گیزم کالا در نقش آیلین اوزای، ازگی تومبول در نقش تورکان شنبکال، سوریا گوزل در نقش سودا کورماز، نیسان دوکمچی در نقش زینب شنبکال، گفت اژه ییلدیزیم در نقش امره شنبکال و…
قسمت ۱۰ سریال ترکی نشاط زندگی
نشه میخواد به مصطفی بگه که حامله نیست اما هر سری یا گوشی مصطفی زنگ میخوره یا یه اتفاقی میوفته که نمیتونه بگه وقتی میخواد به مصطفی بگه گوشی مصطفی زنگ میخوره که میبینن مادر نشه ست و به نشه میگه اومدم خونه تون اما کسی نیست کجایین؟ او میگه اومدیم ناهار بیرون برو خونه مامان صالحه تا بیایم. دوباره وقتی میخواد بگه مصطفی پیش دستی میکنه و میگه یادته قبلا درباره دانشگاه رفتنت بهم گفتی؟ نشه تایید میکنه و منتظر بقیشه که امره زنگ میزنه و از پدرش میخواد تا سریعا برن دنبالشون نشه استرس میگیره و میگه یعنی چی شده؟ و سریعا به طرفشون راه میوفتن. سردار وقتی میگه مادر نشه رفته خونه مون و بابا داره ازش پذیرایی میکنه صالحه انگار بهش برق وسط شده و با حالت دو به طرف خانه می دود که سردار و تورکان بهش میخندن. مصطفی و نشه تو ماشین به شدت استرس دارن و وقتی پیش امره و زینب میرسن نشه میره پیش زینب و ازش میپرسه که چیشده چرا ناراحتی؟ اما زینب میگه اصلا حوصله ندارم مامان میخوام تنها باشم و سوار ماشین میشن میرن.
وقتی صالحه و سردار و تو کان به خانه میرن صالحه از رفتارهای مهمت شوهرش با مادر نشه حرص میخوره و باهاش مدام کل کل میکنه. سردار و تورکان از رفتارهای اونا خنده شون گرفته. سردار وقتی میره آشپزخانه تورکان پشت سرش میره و فیلم آیلین را که داره آهنگ میخونه و تو فضای مجازی پر شده را بهش نشون میده و میگه من همه چیزو میدونم منو نمیتونی سیاه کنی! سردار ازش میخواد به کسی چیزی نگه و بین خودشون بمونه. نشه و مصطفی وقتی به خونه خودشون میرن، نشه میره تو اتاق زینب و بهش میگه که میتونی با من درد و دل کنی و اگه مشکلی هست حلش کنیم اما زینب ازش میخواد تا بره و تنهاش بزاره نشه میگه باشه ولی بدون که من و پدرت همیشه پشتتیم. مصطفی از نشه میپرسه چیشد؟ چیزی گفت؟ اما نشه میگه نه هنوز هیچی نگفته. نشه میخواد به مصطفی بگه که حامله نیست اما باد روزی میوفته که بهش گفت میخواد بره دانشگاه و داشت خفه میشد و میترسه و میگه تو بگو بهم. مصطفی میگه چی بگم؟ او میگه صبح درباره دانشگاه یه چیزی میخواستی بگی ولی ول کردی حرف زدنو مصطفی میگه هیچی چیزی نبود. فردای آن روز نشه میخواد بره دانشگاه و درسشو مرور میکنه که توهم میزنه و فکر میکنه علائم بیماری وسواس فکرشو داره…