خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی ایگو + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی ایگو را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم با ما همراه باشید. سریال ترکی ایگو (به مرد نمیشه اعتماد کرد) با نام کامل Erkeğe Güven Olmaz و مخفف EGO به کارگردانی دوعا جان آنافارتا (Doğa Can Anafarta) و شنول سونمز (Şenol Sönmez) ساخته شد. نویسندگی این مجموعه ترکیه ای نیز برعهده جمعی از نویسندگان بود و در واقع اقتباسی از سریال کره ای وسوسه (Temptation) که خالق آن هان جی-هون (Han Ji-hoon) بود، محسوب میشود. این اثر از اوایل سال ۲۰۲۳ از شبکه فاکس ترکیه پخش و پس از چند ماه به پایان رسید.
قسمت ۱۱ سریال ترکی ایگو
بگوم باهمه دعوا میکنه و میگه شماها زندگی منو نابود کردین! زندگیمو به گند کشیدین! از شماها توقع نداشتم که ازم مخفی کنین! آنها میخوان آرومش کنن که بگوم میگه شماهایی که ادعای مدرن بودنتون آوازه ی این شهر بوده طرز تفکرتون برای قرون وسطی ست، و برای اینکه نوه پسر واستون آورده ازش استقبالم کردین ولی میدونین من چیکار میکنم؟ آبروتونو همه جا میبرم و تمام اموال تو تونجای، ازت میگیرم تا قرون آخر و از اونجا میره تو اتاقش. سیبل جلوی در خانه ارهان منتظرشه که ازهان با دیدنش میگه اینجا چیکار میکنی؟ سیبل میگه میشه حرف برنیم؟ ارهان به داخل راهنماییش میکنه و تو خونه ارهان میگه چیشده؟ او میگه منم دیگه مثل تو بیکار شدم وقتی تونجای رئیس شد بابام تصمیم گرفت که برند منو کلا دیگه پیش نبره سپس بهش میگه که دیگه رازمو همه میدونن همه فهمیدن! ارهان که میبینه درمانده شده میگه چه رازی؟ سیبل میگه من سه ماه فقط فرصت دارم واسه بچه دار شدن بعد از اون دیگه نمیتونم مادر بشم و اون سه روز میخواستم فقط تورو بشناسم از نزدیک چون دیده بودم رابطه و رفتارتو با الیف نامزدت و به خودم میگفتم یعنی وجود داره همچین آدمی؟ سپس بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره.
ارهان به اون شبی فکر میکنه که وقتی باهم رفته بودن به ویلا باغ یه زن اومده بود اونجا و به سیبل میگفت که تو زندگیمو نابود کردی! تو پدرمو ازم گرفتی! سیبل میگه من؟ چیکار کردم مگه؟ اون زن میگه که وقتی دیدی بابام به مشکل خورده با پول خیلی کمی هتلو از چنگش درآوردی سیبل میگه به این میگن تجارت! اون زن میگه تجارت؟ تو باعث شدی بابام خودشو دار بزنه! سیبل جا میخوره که بعد از رفتن اون زن به خاطر جیزی که شنیده بود بهم میریزه و مدام تو خواب هذیون میگفت و از خواب میپرسد که ارهان تمام وقت بالاسرش بود. فردای آن روز تونجای برکای را به خانه برده که دخترهایش اونو قبول ندارن و میگن نمیخوانش بگوم هم روی خوبی نشون نمیده. الیف با پدرش صحبت میکنه و پدرش برهان بهش میگه که پیدا کردن عشق واقعی خیلی سخته نزار هرچیزی خرابش کنه و الیف به ارهان پیام میده و تو کافه تو ساحل باهاش قرار گذاشته سیبل که پیشش بود میشنوه. ارهان حاضر میشه و میره سر قرار و با الیف صحبت میکنن و در آخر همدیگرو بغل میکنن و میبخشن همدیگرو.
سیبل تو خونه اش نشسته که ملیس میره پیشش و باهمدیگه صحبت و درد و دل میکنن سیبل اعتراف میکنه که عاشق شده ولی سرانجامی نداره چون طرف نامزد داره و همدیگرو خیلی دوست دارن. الیف وقتی به خانه میره تونجای و برکای را اونجا میبینه بعد از کمی نشستن وقتی تونجای میخواد بره با الیف حرف میزنه و الیف بهش میگه که من نمیتونم بیام خونتون امیدوارم همسرتون برکای را قبول کنه و باهاش خوب رفتار کنه و بهش میگه که با ارهان آشتی کرده تونجای از قصد بهش میگه که خواهرم میخواسته از ارهان بچه دار بشه واسه همین بهش پول داده الیف شوکه میشه. شب ارهان میزشامی چیده و منتظر الیفه که وقتی او از راه میرسه سیلی بهش میزنه و ارهان میپرسه واسه چی زدی؟ الیف میگه چیزیو که تونجای بهش گفته بودو که ارهان شوکه شده بهش نگاه میکنه…..