خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی حباب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی حباب را قرار داده ایم ما را تا آخر این پست همراهی کنید. فرهان پول رشوه خواران ، گلاهبرداران وافراد که با سود جویی ناشایسته ثروتمند شده اند می دزد و با این پول به جوانان فقیر محله خود کمک می کند ، آنها را آموزش می دهد و به خانواده هایشان کمک می کند، ماجرا از مرگ غیر منتظر شروع میشود و زندگی او را تغییر می دهد ، این اتفاق او را نه تنها با آرمان هایش بلکه با عشقش محک میسازد. بازیگران سریال ترکی حباب با اسم قدیمی ولگرد عبارتنداز؛ Kaanapali Yildirim _ Biran Damla Yilmaz_ Seray Kaya _ Sarp Akkaya _ Edip Tepe li _ Engin Alkan_ Melisa Dogu
داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی حباب
ضیاء و تان وقتی به خانه میرن مژده باهاشون دعوا میکنه و به ضیاء میگه تو به اردال گفتی به فرهان شلیک کنه؟ تو بهش اسلحه دادی؟ ضیاء زیربار نمیره و میگه به من چه خودش از یه جا پیدا کرده رفته به فرهان حمله کرده! مژده باهاش دعوا میکنه و میگه از داداشم فاصله بگیر فهمیدی؟ نمیخوام بهش رسیدگی کنی اون هنوز ۱۸ سالشم نیست! ضیاء میخواد کتکش بزنه که منصرف میشه مژده میگه بزن خیلی وقته درد بدتر از اینا رومه اینو احساسم نمیکنم و میره. آزرا نگران حال فرهان شده چون اصلا جواب پیام و زنگاشو نداده او پیش غنچه رفته و ازش میپرسه که چیشده او اول میگه هیچی حالش خوبه تو یه مأموریته نتونسته جواب بده اما وقتی میبینه آزرا باور نکرده بهش میگه و با خودش میبرتش بیمارستان تا فرهانو ببینه و خیالش راحت بشه. فرهان وقتی با آزرا تنها میشه ازش میخواد تو حیاط ببرتش تا هوا بخوره. اونجا فرهان میبینه که ایپک از دور داره میاد که به آزرا میگه برو. ایپک اونو وقتی میبینه تو حیاط جا میخوره و میگه اینجا چیکار میکنی؟ باید استراحت کنی!
فرهان میگه حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام یه هوایی بخورم وقتی میخواد کمکش کنه تا از روی نیمکت بلند بشه به ایپک تکیه میده که همان موقع مژده اومده اونجا تا حالشو بپرسه که اونارو میبینه و جا میخوره. فرهان هم با دیدنش جا خورده که ایپک میگه مهمونته؟ و سریع از اونجا میره فرهان باهاش حرف میزنه و میگه درباره اش باید بهت بگم ولی بدون که سر و سری باهاش ندارم مژده میگه باشه تو استراحت کن بعدا حرف میزنیم. تان به اونجا رفته و میگه که تو اینجا چیکار میکنی؟ او میگه اومدم از طرف داداشم معذرت خواهی کنم سپس با خودشون میبرنش که ضیاء باهاش تو خونه دعوا میکنه و تو اتاقش حبسش میکنه و میگه بهتره یه مدت اینجا باشی تا سر عقل بیای و گوشیشو میگیره درو قفل میکنه و میره. فرهان به کمک آزرا از بیمارستان فرار کرده به جاش قرار شده تا آزرارو تو تیمشون بیارن تا اونم بهشون کمک کنه. فرهان را به خانه بردن و اونجا در حال استراحت کردنه. پسر ایپک به مادرش اصرار میکنه تا به فرهان هم بگه اونم بیاد باهم برن پارک او هرچی میگه مریضه نمیتونه بیاد گوشش بدهکار نیست و میگه باید پیشش باشیم اون پیشمون بود همیشه ایپک بهش زنگ میزنه ولی فرهان میگه جواب ندین شاید میخواد بیاد اینجا….