خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی دشمن عشق
در این مطلب از سایت جدولیاب شما خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی دشمن عشق را مطالعه میکنید. همراه ما باشید. سریال Aşka Düşman یکی از جدیدترین سریال های ترکی ۲۰۲۴ بود که به کارگردانی مسعوده ارارسلان (Mesude Erarslan) ساخته شد. نویسندگی این اثر نیز با ایلم کانپولات (Eylem Canpolat) و اوزان آکسونگور (Ozan Aksungur) بود. داستان سریال درباره زنی به نام بحریه است که تمام اعتقادش را به عشق از دست داده و سه دختر خود را از عاشق شدن منع میکند. او هیچ اعتمادی به مردان ندارد و به سه دخترش نیز همین مفاهیم را آموخته است. نام یکی از دختران بحریه اینجی است و وقتی او با مردی به نام اویگار روبهرو میشود، به او حس پیدا میکند و بدین ترتیب روبهروی عقاید مادر خود میایستد.
قسمت ۱۲ سریال ترکی دشمن عشق
بحریه هرچی میگرده دنبال اینجی پیداش نمیکنه که حسابی استرس میگیره عصمت بهش میگه شاید رفته ویلای جنگلی هرازگاهی میره اونجا تا شاید پدرش برگرده بحریه میگه راست میگی آره میرم اونجارو ببینم عصمت میگه ایندفعه منم میام باهات. همان موقع ماهور بهش زنگ میزنه که بحریه میگه پیداش کردی؟ او میگه آره دارم میرم بیارمش پیش اون دستش بوده که تو ازش خوشش نمیاد واسش مشکل پیش اومده بوده اینم رفته بوده اونجا بحریه عصبی میشه و میگه بزار بیاد میدونم چیکارش کنم! اویگار و اینجی آماده شدن تا برگردن که وقتی درو باز میکنن با ماهور روبرو میشن ماهور بدون اعتنا کردن به اینجی میره سراغ اویگار و حالشو میپرسه که چطوره حالش خوبه یا نه او تأیید میکنه و میگه آره خوبم جای نگرانی نیست سپس راهی میشن تا برگردن. ماهور به اویگار میگه بشینه تو ماشینش تا حرف بزنن و اینجی پشت سرشون راه میوفته. اویگار با ماهور حرف میزنه و میگه از اینجی ناراحت نشی اینجا باهم بودیم!
ماهور میگه نه چرا باید ناراحت بشم؟ جزء نیت کمک داشتن چیزی نبوده که کار خوبی کرده ولی چرا به من زنگ نزدی و از من کمک نخواستی؟ اویگار میگه یکدفعه ای شد نمیدونستم چیکار باید بکنم و معذرت میخواد. اونا به خونه مادر اویگار رسیدن و اونجا مادرش با دیدن اینجی عصبی میشه و میگه این اینجا چیکار میکنه؟ اویگار میگه اینجی کمکم کرد اگه نبود معلوم نبود الان چه بلایی سرم اومده بود! اما او میگه اگه از اول نبود این اتفاقا هم نمیوفتاد! و از خونه اش بیرونش میکنه. ماهور میخواد برسونتش اما او را وسط را پیاده میکنه و به خاطر نزدیک شدنش به اویگار سرزنشش میکنه و باهاش دعوا میکنه در آخر کفش و جورابشو میگیره و میگه پا برهنه برو تا خونه شاید حال منو درک کنی! اینجی خودشو با اون وضع میرسونه به دادستانی بحریه با دیدنش میگه این چه وضعیه؟ چیشده؟ او میگه با یه دروغ من همه چیز ریخته بهم اون اوایل چون بهم شوک وارد شده بود چیزی یاد نمیومد ولی الان میخوام بگم که دکتر اصلا بهم حمله نکرد! حتی من اونو بوسیدم بحریه شوکه شده و دادستان به حرفاش گوش میده…