خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۱۳۱ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ سریال ترکی تردید (هرجایی)

ملیکه شکران را به اتاق پذیرایی می برد تا استراحت کند و گل از دیدن مادربزرگ میران خوشحال می شود. جهان و هاندان و هازار هم که تازه متوجه قایم کردن نامه دلشاه توسط یارن شده اند به اتاق او می روند و هاندان که نگران است هارون از ازدواج با یارن پشیمان شده باشد سیلی ای به صورت یارن می زند و هازار و جهان او را آرام می کنند و یارن امیدوار می شود که هارون از ازدواج با او منصرف شود. هارون به حنیفه می گوید: «وقتی من نقش نامزد پشیمون رو بازی می کنم تو هم سعی کن اعتماد عزیزه رو جلب کنی.» و حنیفه به عزیزه خبرمی دهد که یارن نامه دلشاه را پنهان کرده بود. هاندان از هارون می خواهد بیشتر فکر کند چون یارن بچگی کرده و به زودی این شرایط را پشت سر خواهد گذاشت اما هارون موذیانه با قیافه غمگین می گوید: «من باید بیشتر فکر کنم. چون کارهای یارن قابل چشم پوشی نیست.» الیف به سراغ هاندان می رود تا شاید بتواند از غصه های او کم کند اما هاندان می گوید: «تو باعث اختلاف من و شوهرم و پسرم شدی. من اجازه نمیدم اینجا زندگی کنی.» الیف می گوید: «تو تصمیم گیرنده نیستی.»

کدخدای روستای شکران با هازار تماس می گیرد و آدرس آیلا دوست دلشاه در شهر ماردین را به او می دهد و هازار و جهان به سمت آنجا حرکت می کنند ولی قبل از آنها نصوح که به چند نفر سپرده، آدرس آیلا را پیدا می کند و به خانه او می رود و آیلا با دیدن او می گوید: «چطور جرات می کنی به اینجا بیای؟ تو آدم بی وجدانی هستی. دلشاه با چشم گریون و به زور عروس اصلان بی ها شد، در حالی که عاشق هازار تو بود. تو پسرت رو هم نابود کردی.» نصوح می گوید: «به هم زدن میونه پدر و پسر برای تو سودی نداره. بهتره سکوت کنی و از گذشته حرف نزنی.» در طرف دیگر میران و ریحان دوباره سراغ مصطفی می روند و ریحان می گوید: «ما برای صدمه زدن نیومدیم. سوال مهمی داریم.» مصطفی می گوید: «اون زن هزیزه زندگی خواهر زاده من رو نابود کرد و با عث تبعید و مصیبت اون شد. من نمی خوام در مورد اون صحبت کنم.» و می رود و میران را با خشم و ناامیدی و بی اعتمادی هرچه بیشتر به عزیزه تنها می گذارد. عزیزه هم بیکار ننشسته و در نبود میران به شرکت می رود و وکلایش را جمع می کند و می گوید: «راهی برای پایین کشیدن آزاد از صندلی ریاست پیدا کنین.» وکلا می گویند: «در قرارداد نوشته ایم که شاداغلوها برای گردش مالی شرکت باید بیست میلیون دلار سرمایه گذاری کنند که این همه پول را ندارند.»

عزیزه با خوشحالی سراغ آزاد می رود و می گوید: «طبق قرارداد باید بیست میلیون دلار به حساب شرکت بریزین واگرنه این صندلی دیگه مال تو نیست.» آزاد با نگرانی به او خیره می شود. هازار و جهان به خانه آیلا می رسند. آیلا با دیدن هازار به یاد دلشاه گریه می کند و می گوید: «قبل از تو پدرت اینجا بود. از من خواست از گذشته چیزی به تو نگم ولی این رو بدون، وقتی تو سرباز بودی دلشاه در غم و ناامیدی از نصوح بیک کمک خواست تا مانع ازدواج او و محمد اصلان بی بشه ولی پدرت گفت هازار تو رو فراموش کرده و به زودی با دختری هم شان خودش ازدواج می کنه. دلشاه تا آخر پای حرفش با او ایستاده بود. من رو هم ببخش که اینهمه سال سکوت کردم.» هازار به تلخی برای معصومیت دلشاه و بی رحمی پدرش گریه می کند و حالش بد می شود. میران در حال قدم زدن با ریحان متوجه می شود کسی در تعقیب آنهاست. بالاخره او تعقیب کننده را غافلگیر می کند و او کسی جز عمر پهلوان نیست که وقتی میران با مصطفی جر و بحث می کرد او هم شنیده بود. میران از او در مورد جنازه پدر و مادرش می پرسد و عمر می گوید: «عزیزه به تو دروغ گفته. مادرت فقط یه گلوله خورده بود. همه لباس هاش تنش بود و بهش تجاوز نشده بود.»

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا