خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال رحیل از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال رحیل را می توانید مطالعه کنید. «رحیل» با شعار «قصهها را مینویسند ولی تاریخ را زندگی میکنند»، روایتی حادثهای ـ عاشقانه در دل تاریخ معاصر است. داستان با پایان دوره قاجاریه و ابتدای روی کار آمدن حکومت پهلوی روایت خواهد شد؛ بازگشت «محا» از سفر کربلا همراه میشود با آگاهی «اصلان» پسر صحافباشی دربار از دسیسهها و توطئههایی که سرنوشت او و محا را، تبدیل به یک منظومه بیپایان میکند. حمیدرضا آذرنگ، ثریا قاسمی، اندیشه فولادوند، نسیم ادبی، هومن برقنورد، کاظم هژیرآزاد، ریحانه رضی، علی عباسیزاده، مریم کاویانی، معصومه عربی، ابتسام بغلانی، غزاله اکرمی، محسن امیری، ستاره دهقانی، هانیه غلامی، مهرداد نیکنام، محسن نقیبیان، شاهو رستمی، فتحالله طاهری و زندهیاد حسام محمودی، از جمله بازیگران این سریال هستند.
قسمت ۱۳ سریال رحیل
در گذشته، مها با مادرش در حال حرف زدنه و بهش میگه اون امانتی که بهت دادمو بزار یه جای متبرک و مطهر بعد از کمی حرف زدن حالش بد میشه که ماه میترسه و میبینه مادرش از حال میره. زمان حال، شماره با حالی داغون و چشمانی گریان پیش بیتاج رفته بیتاج با دیدنش میگه خبر بدی داری؟ او بهش میگه که ولیعهد به طرف من تیر شلیک کرد میفهمی؟ اون طلسم کارساز نبود یه طلسم دیگه بده ولیعهد داره اعلان عروسیش با مها را مینویسه بیتاج مدام بهش میگه برگرد به اندرونی شمامه با گریه التماسش میکنه که کاری بکنه و به دادش برسه. بعد از رفتن شمامه سرگن زمان به اونجا میاد. بیتاج باهاش حرف میزنه و میگه چخبر؟ سرگد میگه ننه قمر باهامون جایی نمیاد میگه تا پسرشو نبینه نمیاد بیتاج میگه از کجا شک کرده؟ سرگد میگه مادره دیگه حس میکنه، میگه خواب بد دیده درباره عزت. سپس میگه رفتم پیش ولیعهد و باهاش حرف زدم بیتاج میگه مگه قرار نبود طبق گفته عمویم پیش بریم؟ سرگد میگه من دیگه خسته شدم از این خاله زنک بازی های زنونه رفتم به صورت غیرمستقیم گفتم که ولیعهد ازدواج نکنه واسش خوب نیست بیتاج میگه آره خیلی اثر داشت شمامه اومده میگه ولیعهد اعلان نامه ازدواجش را داسته مینوشت و میخنده.
شب صدای تیراندازی میاد که شمامه میترسه و میگه صدای تیر اومد نشنیدین؟ کنیزهای دیگه بهش میگن ولیعهد این موقع شب هوس شکار پرنده کردن واسه همین رفتن تو باغ صدای تیرهای اونه به این چیزا مگه عادت نداری؟ نمیدونی؟ یکی از کنیزها میگه من شنیدم اگه ولیعهد ازدواج کنه با همه ی خدمه های خودش به اینجا میاد و ماها که خدمه های احمدشان هستیم باید از اینجا بریم یکی دیگه ار خدمه هه با خنده میگه ولیعهد میاد حتما با شمامه ازدواج میکنه شمامه هم که با ما دوسته مارو اینجا نگه میداره و میخندن. فردای آن روز مها به شمامه خبر میده که برو به ولیعهد بگو مها خستگی راه کربلا را در کرده و آماده ست تا باهاتون ازدواج کنه شمامه شوکه میشه و با نگرانی بهش میگه مها بانو بهتر نیست اول بریم پیش ساحره یه طلسمی چیزی واستون باز کنه تا بهترین روزو بفهمین کیه، یه طلسم زبون بستنی چیزی!
مها میگه خودم دیدم روزشو انتخاب کردم بهشون این خبرو بدین و بگین که یه عروسی ساده بگیریم شمامه با حالی داغون از اونجا بیرون میره و رو زمین میوفته. موقع ناهار خوردن عزت میشه که اصلان واسش غذا میبره و به حسن میگه پاشو بهش غذا بده وقتی میره پیش عزت تا از خواب بیدارش کنه میبینه که عزت اونجا نیست و به جای خودش بالش گذاشته اصلان با تعجب به حسن میگه عزت نیست! عزت از خانه بیرون رفته و به زور راه میره که نوچه های شفیق اونو میبینن و تو یه فرصت گونی رو سرش میکشن و از اونجا میبرنش…..