خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال رحیل از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال رحیل را می توانید مطالعه کنید. «رحیل» با شعار «قصهها را مینویسند ولی تاریخ را زندگی میکنند»، روایتی حادثهای ـ عاشقانه در دل تاریخ معاصر است. داستان با پایان دوره قاجاریه و ابتدای روی کار آمدن حکومت پهلوی روایت خواهد شد؛ بازگشت «محا» از سفر کربلا همراه میشود با آگاهی «اصلان» پسر صحافباشی دربار از دسیسهها و توطئههایی که سرنوشت او و محا را، تبدیل به یک منظومه بیپایان میکند. حمیدرضا آذرنگ، ثریا قاسمی، اندیشه فولادوند، نسیم ادبی، هومن برقنورد، کاظم هژیرآزاد، ریحانه رضی، علی عباسیزاده، مریم کاویانی، معصومه عربی، ابتسام بغلانی، غزاله اکرمی، محسن امیری، ستاره دهقانی، هانیه غلامی، مهرداد نیکنام، محسن نقیبیان، شاهو رستمی، فتحالله طاهری و زندهیاد حسام محمودی، از جمله بازیگران این سریال هستند.
قسمت ۱۴ سریال رحیل
شمامه به اتاق مها میره و وقتی میبینه نیست شروع به گشتن میکند همان موقع مها میاد و او پنهان میشه اما مها میفهمه که شمامه به پاش میوفته که او را ببخشه مها میگه سرگد زمان و بیتاج چی میخوان از من؟ شمامه اولش زیربار نمیره و میگه نمیشناسمشون که مها ازش میخواد بگه شمامه میگه من فقط دلباخته ولیعهدم و بهش میگه نمیدونم دنبال یه گوهری هستن ازتون میگن اگه اونو بگیرن دیگه انقدر محبوب نیستین! همان موقع زینت الملوک میاد و به مها این خبرو میده که استادش از بند آزاد شده تلگراف هایش جواب داده او حسابی خوشحال میشه. نادرمیرزا پیش خان بابا رفته و درباره مها حرف میزنه تا باهاش ازدواج کنه خان بابا میگه این وصلت را تموم شده بدان و بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره. طلعت و جمیل به صحاف خانه اومدن برای آموزش تعزیه که حسن با دیدن طلعت با چشمانی گرد شده بهش نگاه میکنه و حسابی خوشش میاد ازش. اصلان حسابی بهم ریخته که پدرش بهش میگه مها بانو اومد گفت ۲ ساعت مانده به غروب بری شمس العماره. ولیعهد وقتی جواب بله را گرفته از مها حسابی خوشحاله، خان بابا با دیدن خوشحالی ولیعهد ازش میپرسه چیشده؟ وقتی ولیعهد بهش میگه مها موافقت کرده خان بابا میگه ولی این ازدواج به صلاح نیست و بهش میگه احمدشاه تلگراف زده تا ازدواج نکنین فعلا سپس حرف نادرمیرزا را پیش میکشه و میگه با دادن مها بهش امان نامه از انگلستان واستون میگیره الان جونتون مهمتره از ازدواجتون!
آنها سر این موضوع کمی بحث میکنن سپس ولیعهد به عمارت برلیان میره. او با ناراحتی میگه من نمیتونم رو تخت دامادی بشینم چه برسه به تخت پادشاهی! خان بابا سعی میکنه آرومش کنه سپس ولیعهد با شنیدن حرفاش قبول میکنه که مها را بده به نادرمیرزا. مها حاضر شده تا به شمس العماره بره که زینت الملوک پیشش رفته و بهش میگه خان بابامیخوان ببینن شمارو او میگه میرم شمس العماره بعد میرم اونجا اما زینت الملوک میگه الان میخوان ببینتتون. مها اونجا میره و خان بابا درباره ازدواجش با یکی دیگه میگه مها میگه داماد کیست؟ خان بابا میگه مادر خدابیامرزم وقتی سر سفره عقد تازه فهمید داماد کیست مها عصبی میشه و میگه من مادرتان نیستم! سپس با عصبانیت از اونجا. بیتاج پیش ننه قمر رفته و میگه فردا میریم اندرونی. ننه قمر به بیتاج میگه تا پسرمو نبینم نه چیزی میگم نه کاری میکنم بیتاج میگه اونم میبینی! همان موقع عزتو به اونجا میارن که ننه قمر با دیدنش خوشحال میشه و قربون صدقه پسرش میره.
اصلان تو صحاف خانه حالش گرفته شده و به پدرش میگه یعنی الان واقعا مها ازدواج کرد؟ پدرش میگه دیگه دستور از بالا باشه باید ازدواج کنه دیگه اصلان حالش گرفته ست که پدرش سعی میکنه آرومش کنه. جمیل بسته ای تو دستشه و به حرمسرا رفته او به طرف اتاق مها میره و بسته را بهش میده که زن های اندرونی میرن اونجا و شروع میکنن به کل کشیدن و خوشحالی، مها بسته را باز میکنه و میبینه که یه جفت کفش عروسیس. تو استراحتگاه خدمه اونا درباره ازدواج مها با نادرشاه حرف میزنن و یکیشون میره به شمامه میگه بالاخره سحر و جادوت جواب داد و ولیعهد منصرف شد از ازدواج با مها! مها پیش خان بابا میره و بهش میگه میخوام ولیعهد ببینم او میگه نمیشه ایشون شمارو نمیپذیرن مها میگه اگه شما خواهش کنین میپذیرن! خان بابا میگه من نخواستم بیاد ببینتش چون هوایی میشه. مها میگه که ازدواج با نادرشاه را نمیپذیره خان بابا میگه اگه ایشونو هم نپذیرین باید با اکبرشاه ازدواج کنین که سه تا زن داره اگه ایشونو هم نپذیرین باید با پیرمردها ازدواج کنین سرکشی نکنین! آنها باهم کمی بحث و کل کل میکنن و در آخر مها از اونجا میره. ولیعهد به خان بابا میگه به بدرالملوک خبر بدین واسه بله برون آماده بشن….