خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی دشمن عشق
در این مطلب از سایت جدولیاب شما خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی دشمن عشق را مطالعه میکنید. همراه ما باشید. سریال Aşka Düşman یکی از جدیدترین سریال های ترکی ۲۰۲۴ بود که به کارگردانی مسعوده ارارسلان (Mesude Erarslan) ساخته شد. نویسندگی این اثر نیز با ایلم کانپولات (Eylem Canpolat) و اوزان آکسونگور (Ozan Aksungur) بود. داستان سریال درباره زنی به نام بحریه است که تمام اعتقادش را به عشق از دست داده و سه دختر خود را از عاشق شدن منع میکند. او هیچ اعتمادی به مردان ندارد و به سه دخترش نیز همین مفاهیم را آموخته است. نام یکی از دختران بحریه اینجی است و وقتی او با مردی به نام اویگار روبهرو میشود، به او حس پیدا میکند و بدین ترتیب روبهروی عقاید مادر خود میایستد.
قسمت ۱ سریال ترکی دشمن عشق
دختری به اسم نوا وسط جاده جنگلی از ماشین هایی که رد میشن کمک میخوان که کسی واینمیسته. پسری به اسم اویگار که از قضا دکتره از اون جاده رد میشه که نوا ازش کمک میخواد و او به کمکش میره وقتی وارد خونه جنگلی میشن میبینه که یه مرد چاقو خورده و روی زمین افتاده اویگار یکسری از کارهاشو میکنه ولی میبینه که خونریزی زیاده و میبرتش سمت بیمارستان. اونجا پلیس بیمارستان از نوا میپرسه که چجوری این اتفاق افتاد؟ نوا میگه داشت خواهرمو میکشت بچه هاشو کتک میزد منم ازشون دفاع کردم چاقو زدم بهش اویگار که باور نکرده میگه چاقورو از کجا برداشتی؟ او میگه به اینا چیکار دارین دارم میگم من زدمش دیگه! اویگار با فراست خواهر نوا حرف میزنه و میگه خواهر پر دل و جرأت دارین رفته گفته که اون این کارو کرده ولی کار شما بوده درسته؟ فراست میگه اون دختر قویه میتونه دوام بیاره اویگار میگه از قانون یه چیزهایی سر در میارم قاضی به شما حکم کمتری میده دلش میسوزه و بهتون حق میده ولی خواهرتون بدبخت میشه جوانیش هدر میره!
فراست اینو میشنوه و میره خودشو معرفی میکنه موقع رفتنش به بچه ها میگه زود برمیگردم پیش خاله تون بمونین. دختر فراست به نوا میگه خاله الان کجا میریم؟ او میگه جایی نداریم جز خونه مادربزرگتون که فکر نکنم برادرتو قبول کنه و به طرف اونجا راهی میشن. ماهور به خانه میره که مادرش دعواش میکنه که تو کجایی؟ ۱ ساعت دیر کردی! نکنه با اون پسر بودی آره؟ ماهور میگه نه مامان دنبال کارهای خودم بودم بعدشم نیم ساعت بیشتر دیرتر نیومدم! و بعد از کمی حرف زدن میره تو اتاق اینجی خواهرش که میبینه اون نیست. او با خدمه حرف میزنه و میگه اینجی کجاست؟ او میگه نمیدونم ماهور با نگرانی میگه امیدوارم چیزی که تو سرمه نباشه مادرش صداشو میشنوه و میگه چی؟ اینجی کجاست مگه؟ همان موقع اینجی که همان نواست با بچه های فراست به اونجا اومدن اما مادرش بجه هارو قبول نمیکنه که ماهور و اینجی سعی میکنن راضیش کنن و در آخر او راضی میشه که ۷۲ ساعت دیگه مادرشون آزاد میشه اینا هم برن خونه خودشون. فراست تو بازجوییه که مأمور میگه متأسفانه حال شوهرتون بد شده و نمیتونیم فعلا آزادتون کنیم فراست نگران میشه و میگه اگه بمیره چی؟ من دیگه بچه هامو نمیبینم؟….