خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی معصومیت Masumiyet + پخش صوت
در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی معصومیت Masumiye از نظرتان می گذرد. با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و …
همان موقع وقتی هارون حواسش نیست، بهار به هارون زنگ میزند اما ایرم دور از چشم پدرش، شماره او را بلاک و حذف می کند. هارون به خاطر تاثیری که هاله روی ایرم دارد عصبانی شده و تصمیم می گیرد دروغی که هاله به او گفته را نشان بدهد. ایرم با نگرانی می گوید: «بابا تو واقعا نسبت به هاله وسواس پیدا کردی. »
ایلکر به الا می گوید: «الا من خیلی دلم برات تنگ میشه. دلم برای هرچیزی در مورد تو تنگ میشه. » الا می گوید: «وقتی با من بودی هم دروغگو بودی. الان هم دروغ میگی. » ایلکر می گوید: «من ترسوئم. وقتی پیشت بودم ترسو بودم هنوزم ترسوئم.
ولی دیگه فرار نمیکنم اینجام. دارم با ترسم روبرو میشم. » و به الا می گوید: «درونم رو با خودت پر کن الا. » الا می گوید: «تو واقعا ادم وحشتناکی هستی. » ایلکر صورت او را بین دستانش می گیرد و می گوید: «متاسفم اما تو دیگه به من برگشتی و تموم شده و رفته. » الا با عصبانیت از او فاصله می گیرد و روی لبه قایق می ایستد و می گوید: «ترجیح میدم بپرم تو آب تا این که بذارم این لذت رو بچشی. » ایلکر می گوید: «عاشق همینت بودم. چون میدونم بدون لحظه ای درنگ میپری. تو میدونی چرا عاشق منی؟ چون میدونی منم همراهت میپرم تو آب. » الا تحت تاثیر حرف های او، اجازه میدهد ایلکر او را ببوسد.
ایرم به دیدن بیرجی می رود. وقتی بیرجی دلیل این ملاقات را می پرسد، ایرم می گوید: «چون بابام زیادی نسبت به هاله وسواس پیدا کرده و فکر میکنه ملکه تمام بدی ها اونه! »
الا تا وقتی هوا تاریک بشود در آغوش ایلکر می ماند. بعد موقع برگشت به خانه وقتی ایلکر در ماشینش را برای الا باز می کند، الا با دیدن همان ماشینی که او را از آن پرت کرده بودند، می ترسد و می گوید: «ایلکر من نمیتونم با تو باشم. » و می رود.
الا به دیدن دکترش می رود و می گوید: «قلبم باز ایلکر رو باور کرد… » دکتر می گوید: «اینی که تجربه میکنی عشق نیستئگوید: «به نظرم ایلکر ایلگاز نارسیسته. یه اختلال شخصیتی جدیه. یه نارسیست عاشق غرورشه. به آدم خودخواه و تخریبگره.
غیر از خودش کسیو دوست نداره و نمیخواد که کسیو درک کنه. » الا با عصبانیت می گوید: «یعنی میخواین بگین ایلکر اصلا منو دوست نداره؟ » دکتر می گوید: «به اندازه ای که یه نارسیست بتونه بعد از خودش کسیو دوست داشته باشه دوستت داره! » الا با این حرف ها احساس ناراحتی می کند و بلند می شود و می رود.ئ
بهادر به بهار می گوید که بهتر است الا را مقابل هیئت نفرستند چون اگر نتیجه آنطور که میخواهند نباشد، نمیتوانند گزارش را نادیده بگیرند. این گزارش سلامت روانی الا اگر نتیجه دلخواه نباشد می تواند همه چیز را به نفع رقیب تمام کند.
اسماعیل سر شام به همه خبر میدهد که از دامادش خواسته تا به استانبول برگردد و سر کارهای شرکت باشد. ایلکر و هاله از شنیدن این حرف عصبانی می شوند. هاله از ایلکر می خواهد دوباره سر کارها برگردد و بچه بازی را کنار بگذارد. ایلکر به خاطر او به سمت شرکت می رود که نگهبان ها اجازه ی ورود به او را نمیدهند چون اسماعیل اینطور خواسته.
با این که بهادر از بهار خواسته جلسه با هیئت را کنسل کند اما بهار با حرف های دکتر الا که گفته این جلسه باعث می شود با حقایق روبرو بشوند، تصمیم خودش را می گیرد. او به الا می گوید که همه این ها را به خاطر دخترش انجام میدهد. الا دست در دست او، به سمت بیمارستان می روند.
وقتی هاله می فهمد، اسماعیل پسر خودش را به شرکت خودش راه نداده، با عصبانیت و گریه او را سرزنش می کند و می گوید: «چرا با پسر خودت دشمنی؟ پسر من باهات چیکار کرده که مستحق این خشمه؟ » اسماعیل با عصبانیت می گوید: « چون من اون شب همه چیو دیدم. من دیدم پسرت با اون دختر چیکار کرد. » ایلکر با شنیدن حرف های پدرش می ترسد و به او خیره می شود. هاله هم وحشت کرده و نگاهی به ایلکر و نگاهی به اسماعیل می اندازد.