خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی نشاط زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی نشاط زندگی می باشید همراه ما باشید. سریال نشاط زندگی (شادی زندگی من)، داستانی زنانه است که به موضوعاتی مانند خانواده، عشق، و تلاش برای رسیدن به اهداف میپردازد. این سریال ترکیه ای با نگاهی مدرن به مفاهیم سنتی، توانسته است مخاطبان زیادی را جذب کند. سریال نشاط زندگی از تاریخ ۲ بهمن ماه ۱۴۰۲، روزهای زوج ساعت ۲۰:۰۰ و تکرار آن روز بعد ساعات ۱۲:۰۰، ۱۷:۰۰ از شبکه جم تیوی پخش میشود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ شبنم بوزوکلو در نقش نشه شنبکال، تولگا تکین در نقش مصطفی شنبکال، متین کوشکون در نقش مهمت شنبکال، اوغور دمیریهلوان در صالحا شنبکال، ارس شنول در نقش سردار شنبکال، گیزم کالا در نقش آیلین اوزای، ازگی تومبول در نقش تورکان شنبکال، سوریا گوزل در نقش سودا کورماز، نیسان دوکمچی در نقش زینب شنبکال، گفت اژه ییلدیزیم در نقش امره شنبکال و…
قسمت ۲۵ سریال ترکی نشاط زندگی
سودا به نشه میگه باید بیای شیفت وایسی او جا میخوره و میگه حتما باید بیام؟ نمیشه یه روز دیگه؟ اما سودا قبول نمیکنه و میگه نه من اینو شنیدم نه تو همچین چیزی ازم خواستی!و تلفنو قطع میکنه. نشه از مادرش کمک میخواد و میگه چجوری من برم؟ روشا میکه من که گفتم اون شیفت آخریش نیست سپس تصمیم میگیرن که بگن روسا حالش کمی خوب نیست و نشه میخواد ببرتش بیمارستان. میخوان برن که صالحه میاد و میگه قرار بود بریم بیرون سپس مجبور میشن اول با هم برن بیرون بعد بره بیمارستان. مصطفی وقتی میفهمه کسی خونه نیست حسابی واسه خودش صبحانه مفصلی درست میکنه و با رقص و آهنگ غذا میخوره که وقتی امره را یهو میبینه میترسه و ازش میپرسه صبحانه میخوری؟ او میگه نه و میره. صالحه تو ماشین برای بقیه میگه که چه برنامه ای چیده واسه گشتن نشه طبق نقشه ای که با مادرش کشیده بهش میگه کم کم شروع کن به ناله کردن تا به بهونه دکتر بردنت من برم شیفت. بعد از چند دقیقه روشا میگه حالم خوب نیست و خیلی درد دارم نشه میگه باید ببرمت دکتر سپس بهشون میگه شما به گشت و گذارتون تو روی یکشنبه ادامه بدین تورکان من میگم بهت کجا پیاده میشیم به راهت ادامه بده.
صالحه به نشه میگه میخوای باهات بیایم؟ نشه میگه نه زحمت نکنین روزتونم خراب نشه شما به گردشتون برسین من خودم میبرم مامانمو. وقتی نشه و روشا پیاده میشن زینب هم پیاده میشه و میگه خوب بریم اورژانس آنها جا میخورن و ناچارا باهاش کنار میان. امره پیش پدرش میره و ازش میخواد با همدیگه برن آخر هفته رو پدر و پسری بگذرونن اما مصطفی میگه این چیزا تو فیلماست عزیزم امره میگه باشه و میره تو اتاقش که مصطفی وقتی پکر شدن امره را میبینه نظرشو عوض میکنه و تصمیم میگیره بره پیشش و بگه حاضرشو بریم. زینب به رفتارهای عجیب مادرش تو بیمارستان شک میکنه و میگه چیزی هست که باید بهم بگی؟ نشه میگه نه مثلا چی؟ و موضوعو عوض میکنه. زینب میگه من میدونم که برگشتی دانشگاه سپس باهم درباره اش حرف میزنن و زینب واسش خوشحال میشه و میگه فقط ای کاش مخفی نمیکردی نشه میگه فقط نمیدونستم کی باید بگم چجوری بگم! سردار به دم در خانه آیلین میره اما با یه مرد روبرو میشه که اصلا نمیشناستش و میفهمه که آیلین خواهرشه که به داخل میبرتش تا بفهمه خواهرشو از کجا میشناسه. نرمین و صالحه به کافه ای میرن و منتظرن استاد نقاشی می مونن…